ما و تاریخ

 

org-9cd8ab362b4a03219a087a290d5c057f9c908347

به این فکر میکنم که چرا همیشه از داشته هایمان غافل و از نداشته هایمان داستان ها ساخته ایم؟!

وقتی مصدق بود، برایمان مصدق نبود. پیرمردی لجباز و یا اصلا برایمان تعریفی نداشت. اصلا آنقدر مهم نبود که بفهمیم چه می گوید، چه میخواهد. اما امروز مصدق، مصــــدق است! بزرگی از تاریخ ما

امروز هم که میر هست، مهم نیست. زمانی بود، حرفی زد و رفت. بقول عده ای تاریخ مصرف اش گذشته. عجب ملت (…!) هستیم که یک روز مرید هستیم و فردا فحاش. اما هیچ روزی به “چه گفتن” نیندیشیدیم، به اصل “حق” فکر نکردیم و تنها گلوی حق گو را بوسیدیم یا خنجر زدیم.

امروز هم که تا بگویی میرحسین بلافاصله دو عده روبرویت قد می کشند.

- این میر شما هم که دم از دوران طلایی امام میزد! قهرمان سازی نکنید …

- این میر شما هم به انقلاب و مملکت خیانت کرد و رو سیاه شد! …

آری؛ امروز میر و آنها که او را میفهمند تنهایند. اما فردای تاریخ از آن ماست.

چه فایده! حیف که این فردای تاریخ هیچگاه به دردمان نخورده و نمیخورد. تنها استفاده تاریخ ژست است. مهم نیست که امروز را نمی فهمیم. مهم اینست که شخصیتی به تاریخ مان اضافه خواهد شد که نسل های بعد با آن ژست بگیرند! همانطور که ما با قبلی ها

خسته ام از اینهمه راه بلد بودن و نرفتن. از اینهمه تاریخ خواندن و نفهمیدن. از اینهمه نسخه پیچیدن و خود بیماری…

“گفتگو از مرگ انسانیت است”

...
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

“فریدون مشیری”

 

40370_1490907185736_1025679460_31418001_6162526_n


امروز سمیه توحید لو شلاق خورد!

سمیه پس از اجرای حکم در وبلاگش نوشت: "خوشحال باش. قصدت تحقیر بود. اعتراف می کنم احساس تحقیر شدگی تمام وجودم را سوزاند. آنقدر که گمان نبرم که تکرار شدنی باشد.

بالاخره تتمه آن انشای بلند بالا تعزیرش برایت ماند.

برای من چه ماند؟ همان آیات ِ همیشه . جلوی رویت تفال زدم و خواندمش. زیر فشار . همان که ساحران سحرشان را افکندند و تنها خدا به موسی می گوید تو چوبدستی خود را بیانداز و نترس !‌

شیرینی آیه را وقتی درگیر سحرت بودی و ریسمان های ساحری را در دست داشتی نمی توانستی بچشی. هرچند که نه موسایی در کار بود و نه چوبدستی ای ،‌ولی دلی بود که امروز را فراموش نمی کند. هیچوقت.

امروز تحقیر شدم. حتی غرورم شکست. اما بزرگی و کوچکی دست خداست و اوست که هست. اگر نبود که دق می کردیم در این روزها!‌

مختوم شد. اما شد؟"

“ایران” چه می شود؟!

persiangulf1

ویدیویی از اجلاس حقوق بشر منتشر شد. با دیدن این ویدیو و صحبتهایی که در این مدت کوتاه با برخی از دوستان داشتم، اساس این تفاوت در نگاه را بگونه ای می بینم که باعث حضور و سواستفاده کسانی مانند “الاحوازیه” در اینگونه جلسات میشود. بنابراین فکر میکنم آنچه اتفاق افتاد، در کلیت جای بحث گسترده و عمیق تری دارد.

در مطلب قبل اشاره ای بر عملکرد نامناسب سازمان ملل در دعوت از گروه ها و افرادی مانند "الاحوازیه" نوشتم که دوستان یادآور نکته ای شدند. طبق گفته ایشان ماده یک ميثاق بين المللي حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مصوب 16 دسامبر1966 سازمان ملل متحد به صراحت عنوان می کند :« كليه ملل داراي حق خود مختاري هستند. به موجب حق مزبور ملل وضع سياسي خود را آزادانه تعيين وتوسعه اقتصادي، اجتماعي وفرهنگي خود را آزدانه تاُمين ميكنند.»

اولین سئوال که برایم پیش آمد: در ایران چند ملیت وجود دارد؟ آیا عرب، بلوچ، ترک، کرد و .. قوم هستند یا ملت؟ چرا مکررا در این چند روز برخی از واژه ملت به جای قوم استفاده میکنند؟

یکی از دوستان مرا به تعریفی از ملیت ارجاع داد که بر اساس این تعریف فعالان کرد، ترک و بلوچ و ... خود را ملت میدانند و بر این تغییر کاربرد واژه، اصرار دارند. بر اساس این تعریف "ملت به گروهی از انسانهای دارای فرهنگ،ریشه نژادی مشترک و زبان واحد اطلاق می گردد که دارای حکومتی واحد هستند یا قصدی برای خلق چنین حکومتی دارند."

اگر نخواهم در برابر و رد این تعریف، تعریفی دیگر ارائه بدهم و برفرض تعریف فوق را بپذیرم، اولین نکته ای که بنظرم میرسد این است که هدف از تغییر واژه مرسوم "قوم" به "ملت" و تاکید بر ملت بودن چه میتواند باشد جز تلاش برای دستیابی به حکومت فدرال و یا تجزیه طلبی ! و بدیهی است برای رسیدن به هدف جلب حمایت های بین المللی (با استفاده از بار حقوقی "ملت" از طریق موادی از جمله ماده ذکر شده فوق ) را دنبال کنند.

در باره تجزیه طلبی که بحثی نیست و کاملا محکوم است و این مقوله چنان بدیهی است که نیازی به توضیح ندارد.

اما درباره فدرالیسم بنده معتقدم در ایران ممکن نیست. چرا؟

اولا وقتی این فعالان" قوم" را "ملت" میدانند و خواهان حکومت فدرالی هستند؛ بنابراین باید روشن کرد تقسیمات فدرالی چگونه صورت خواهد پذیرفت درحالیکه با تاکید بر ملیت (براساس تعریف خودشان) خواهان آن هستند و از سویی قومهایی به صورت اقلیت در آن محدوده جغرافیایی زندگی میکنند. مانند لرهای خوزستان و یا کرمانشاه و ایلام و ... چگونه این افراد انتظار دارند، در همین مثال مشخص لرهای آن مناطق تحت لوای حکومت قوم در اکثریت که خود را ملت تعریف میکنند، درآیند؟

از آن مهمتر بحث اعتماد است. در جامعه ای که اعتماد وجود ندارد، ابدا امکان استقرار فدرالیسم وجود ندارد. هنوز خاطرات رفتارهای گروه های مسلح  مدعی جکومت فدرال در برخی مناطق از ذهن مردم ایران پاک نشده است. از سویی تنها ادعای بر زمین گذاشتن اسلحه کافی نیست و هنوز بین تجزیه طلبان و آنها که خواهان فدرالیسم هستند مرزی وجود ندارد. چگونه اکثریت مردم ایران به حکومت فدرال راضی خواهند شد بی دغدغه و نگرانی از دست دادن بخشی از خاک ایران، در حالیکه به عنوان مثال حتی گاها فعالان این مناطق با ادعای فدرالیسم از "کردنشین های ترکیه" به عنوان "شمال کردستان" یاد میکنند! با این اوصاف حتما شرق آن کشور فرضی مورد نظرشان، مناطق کردنشین ایران است! آنها باید موضع خود را روشن کنند و اگر خواهان جدایی هستند شهامت گفتن آنرا داشته باشند و همراهی فعالان سیاسی و برخی منتقدان و حتی مخالفان عملکرد حاکمیت را نیز از دست بدهند.

علاوه براین وجود هم زبانی و اشتراکات فرهنگی آنسوی مرزهای ایران، نگرانی از جدایی این مناطق ازایران را افزایش میدهد در حالیکه در دیگر کشورها با نوع حکومت فدرال این دغدغه وجود ندارد.

بنابراین به باور بنده تاکید بر ملت نامیدن اقوام ایرانی از سوی فعالان این مناطق بی ضرورت و تا حدودی خطرناک برای تمامیت ارضی ایران است. اینکه عده ای دغدغه حفظ تمامیت ارضی را برابر با ناسیونالیستی افراطی میدانند اشتباه فاحش و جفای بزرگی در حق کشورمان است.

مورد دیگر اینکه؛ محوریت بحث حقوق بشری نمیتواند توجیهی برای عدم تذکر و اعتراض به موقع در اینگونه اجلاس های بین المللی به نمایندگان گروهی مانند "الاحوازیه" باشد. در این نشست که به هر دلیل چنین کسانی راه یافته اند و با وقاحت از عنوان جعلی خلیج ع.ر.ب.ی استفاده  و حتی دفاع میکند. اما فعالان حقوق بشر این امر را نادیده گرفتند و مباحث حقوق بشری را مقدم بر اینگونه اعتراضات میدانند و یا اعتراضاتی پس از جلسه بدون هیچگونه نمادی ترتیب میدهند!

 

--------

21 خرداد 1390 (11 ژوئن 2011) – مانیل

اعتراض به سازمان ملل و بی واکنشی ها

Iran

درباره اتفاقات اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو تا زمان دیدن و شنیدن فایل های صوتی و تصویری هیچگونه قضاوتی نخواهم داشت. حتی در دلم!

اما علی الحساب به عنوان یکی از فعالان زنان یا نه ساده تر؛ به عنوان یک ایرانی؛ به عملکرد سازمان ملل در دعوت برخی افراد و گروهها و نیز بی تفاوتی اکثریت شرکت کنندگان ایرانی نسبت به حضور این افراد بشدت معترضم!

کوتاه مینویسم، برای من به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست

اول – سازمان ملل در جلسات و کنفرانس ها با محوریت بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران، تریبون و مجالی برای نماینده کشور خیالی با نام "الاحواز" قائل شود. بی شک، حضور این گروهها ناقض اصل "مصونیت تمامیت ارضی" مصوب این سازمان و زیرسئوال بردن تمامیت ارضی ایران است.

دوم – ادامه حضور و یا حداقل بی واکنشی از سوی شرکت کنندگان که بایستی مورد انتقاد قرار بگیرد که متاسفانه هنوز هم ادامه دارد و این بار در قالب دفاع از این بی واکنشی!

 

------

19 خرداد 1390 (9 ژوئن 2011) – مانیل

 

اندوه مزمن

mordooor

از من نپرس
اینهمه خستگی را از کجا آورده ام
از من نپرس
این حرفها درمانم است یا نه

تا کِی این اندوه مزمن در تنم قد بکشد
و من احمقانه شاد باشم!
تا کِی این انبوه قدیمیِ خستگی را
کولم بگیرم و لب بشکفم!

نه
این خستگی، این اندوه، این ملال امروزی نیست

چگونه میتوانم شادانه حرف بزنم
وقتی این لهجه لرزانِ سرد
مادرزادی است

اول خرداد 1390 (22 مه 2011) - مانیل

 

 

او از خوبی های ناب و غلیظ بود…

35414_1526827049787_1207983624_1476838_8102837_n

برای دوست رفته؛دکتر  شیما سامی

همین چندوقت پیش بود که برای اولین بار بهم پیام داد. پیامی که باعث شد توجه ام را جلب کند. پیام آشنایی که بوی مهربانی میداد.

سالهاست که دوستی های قدیمی برایم رنگ پوسیدگی بخود گرفته اند. وقتی حرف از برابری خواهی زدم، چهره ترسناکی از خودم برای صمیمی ترین دوستم داشتم. دوستی قدیمی ام را به دستش دادم و فراموشش کردم . دلگیر بودم !

الان سالهاست که آشنایانی دارم که حلقه های مشترک فکری ما را بهم رسانده. آشنایانی که دوست شان دارم و برایشان دوستی ادا میکنم و در حقم دوستی میکنند. از همه این ها دورم به اندازه نصف کره زمین! دور و برم همهمه است و من آرام گرفته ام.

ولی بین اینهمه تقلا برای روزهای خوب، خوبی های پررنگتر را عجیب لمس میکنم....

او یکی از خوبی های ناب و غلیظ بود که باعث شد غرق در رویا شوم با تصویر جمع سه نفره مان و بحث های لطیف و رازهای دل. اما نمیدانستم که عجله دارد برای رفتن....

آنقدر عجله که تصنیف هدیه شده مها* به هردومان را هم ندید.

رویا دیدم که برگشتم ایران، با مها از دل میگویم از روزگار و از نگاه های غیرزمینی.. رویا دیدم که برگشتم ایران با او از هنرش میگویم و بهره می برم که به آن نیاز دارم برای شروع کار.

با خودم گفتم با این دو بهانه هایی برای گفتن دارم. برای دور شدن از همهمه ای که آزارم میدهد. رویا دیدم اما دریغ که رویایم بر باد رفت!

مها تو را دیگر به رویایم نخواهم برد تا مباد که برایم نادیده بمانی؛ صبور باش!

-------

*

 

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری 
.
.

نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری 
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد 
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری 
چه  چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای است باری
دل من چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آنکه ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت شکستست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک هم چو باران ز برت چه برخورم من
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

 

29 اردیبهشت 1390 (19 مه 2011) - مانیل

گمشده طفلِ دیگرمان؛ اخلاق، هم دیگر میان ما نیست!

1258933698

خواندیم

طفلی به نام شادی دیریست گم شده ست”

اما

سالهاست که او را نیافته ایم …

هیهات!

امروز دانستیم که دیریست گمشده طفلِ دیگرمان؛ اخلاق، هم دیگر میان ما نیست! او مرده است و ما ندانستیم

یادش گرامی، روحش شاد

دردِ لرستان را درمان کنید!

84990-66

چند شب پیش اخبار 20:30 خبر از برگشت داده شدن بودجه از طرف مسئولین استان لرستان داد. در این خبر ، احمدی نژاد در سخنرانی که در بین مردم این استان داشت اعلام کرد که در سفر دوم هيئت دولت به لرستان بودجه ارزي خوبي به این استان تخصيص داده شده كه دست نخورده باقي مانده و استفاده نشده است!

ملکشاهی نماينده مردم خرم آباد و چگني در مجلس شوراي اسلامي در گفت و گو با هفته نامه بامداد لرستان با اشاره به این خبر خواستار عزل عوامل هزينه نشدن بودجه ها در لرستان شد. ملکشاهی ضمن تمجید فراوان از رییس جمهور اعلام کرد تقاضاي ما به عنوان نمايندگان مردم آن است كه با قاطعيت با اين عوامل برخورد و مقصرين را در هر مقام و جايگاهي عزل نمايند تا هشداري باشد براي ديگران كه مصوبات دولت محترم روي زمين نماند .

اما به فاصله اندکی از انتشار این خبر نامه ای از سوی مجمع نمایندگان استان لرستان منتشر شد. و  جالب اینکه این بار ملکشاهی راد در این رابطه خبر داد و  گفت: در این نامه به 2 نکته اشاره شده است که اولا این بودجه ارزی بوده و شامل مسائل و بودجه های عمرانی نمی شود و این بودجه در اختیار مسئولین استان نیست و در اختیار وزراست . دوم اینکه این بودجه ارزی هنوز به استان لرستان تخصیص نیافته است.

حال شما پیدا کنید پرتقال فروش را! البته من که بعید میدانم نگارندگان این نامه برای رفع تکلیف از مسئولان استان بی دلیل این مسئله را تکذیب کرده باشند در حالیکه در خبر 20:30 به گفته احمدی نژاد استناد شده بود. در هر حال ما ماندیم و این سئوالهای پرجواب و بی جواب که آیا

رییس جمهور یک مملکت پشت تریبون رسما دروغ گفت؟

آیا

نمایندگان یک استان برای حفظ آبروی مسئولان مربوطه آبروی رییس جمهور را بردند؟

و اصلا چرا

یک نماینده بی اطلاع از اوضاع و احوال دور و برش روزی یک موضع میگیرد و تند و تند مصاحبه میکند؟ روز اول " ما به عنوان نمایندگان مردم تقاضای عزل عوامل را داریم" و روز بعد "اولا بودجه ارزی بوده نه برای عمران دوما همان هم هنوز نرسیده"

بجای همه این اظهارنظرهای عجولانه و بعضا دور از واقعیت و بلوف های دل خوش کنک بهتر نیست به وضعیت اسفبار بیکاری در این استانِ مملو از طرح های رهاشده، چاره ای اندیشیده شود که با عنوان بیکارترین استان از آن یاد نشود، آنهم در یک کشوری که خودش کم آماری در بیکاری ندارد! چرا که این وعده ها، این آمار، این ژست های توخالی برای لرستانی ها مانند دیگر مردم ایران که هر روز سفره شان خالی تر میشود، نان و آب نمیشود!

امروز ,ویدیویی برایم ایمیل شده بود که در توضیح آن نوشته شده بود این دخترک شش ساله که در اثر تصادف دوپایش شکسته شده و در بیمارستان عشایر خرم آباد بستری است، که در اثر احساس درد پا و همچنین بدن درد ناشی از عدم مصرف کراک حال مناسبی ندارد! نوشته بود خواهر این دخترک بی مادر که پدرش او را معتاد کرده گدایی میکند و در این ویدیو برای خواهرکش فندک گرفته بود برای مصرف کراک آنهم در بیمارستان!!! ویدیو را اینجا آپلود نمیکنم چون به صحت آن مطمئن نیستم. اما قطعا به این واقعیت باور دارم که در ایران خصوصا لرستان اعتیاد بیداد میکند!

تا جاییکه بدرستی تیتر مقاله ای میشود کشتار خاموش دیگر در لرستان و خبر از بیشتر شدن زنان معتاد در این استان همچون دیگر نقاط ایران میدهد. آنهم در استان سنتی که سیگار کشیدن زن هنوز مد نشده و اتفاقا عرف اجتماعی خلاف آن است. اما با اینحال یادم می آید که چندسال پیش هم مدیر مدرسه راهنمایی برای مادرم از وجود حشیش در بین دختران مدرسه گفته بود که کم نیست!!!

برای من که آنجا زندگی کرده ام و صحنه های آشنایی از درد بیکاری، فقر، اعتیاد در سر دارم این اخبار و نظرها مهم نیست. مهم آنست که عصرها از چهارراه بانک گرفته تا خیابان سرچشمه گوش تا گوش پاتوق جوانان بیکارِ خسته از روزگار نباشد که ترافیک انسانی روی ترافیک ماشینها سفید کرده! برای من مهم این است که کارگران درمانده ای که از سر ناچاری برای گفتن دردشان سر از خیابان جلوی استانداری در می آورند لت و پار نشوند. و مهمتر این است که اصلا دردی نباشد که برای گفتن اش پیراهنی خونی شود، شخصیتی لگدمال شود و صدایی خفه! برای من مهم این است که پسربچه دبیرستانی فلانی را اتفاقا روز اول مهر در حال تزریق آنهم در کوچه ای به آن عریض و طویلی نبینم که بالاخره پدرم بفهمد این سرنگهای خونی کنار درختچه در خانه از کجا می آید! برای من مهم این است که چهره این مردم را هربار خسته تر و پژمرده تر از قبل نبینم…. نهایت اینکه

کلام آخر : مسئولان محترم! لطفا به جای ارائه اخبار شادی بخش، آمار رویایی و تصویر آینده ای خیالی درد لرستان را بعنوان یکی از نواحی محروم جدی بگیرید گرچه درد نواحی غیرمحروم هم خیلی توفیری ندارد! و اصلا اصل شکایت اینست که چرا لرستانِ محروم؟

بازخوانی؛ زنی که حق حضانت کودکش را می خواهد

بازخوانی مصاحبه ام با زنی که با وجود تمام مشکلات، همه فکر و ذکرش گرفتن حق حضانت دختربچه اش بود. هنوز بخوبی چهره مضطرب اش را به یاد دارم. با صدایی که میلرزید میگفت:” زنی که قرار است نامادری دخترم شود رئیس این باند (باند زنان فاسد) به شمار می رود. زنی است که همه اجتماع ما می شناسندش ! چطور می توانم دختر دسته گلم را دست چنین زنی یا چنین پدری بدهم؟!…”

این مصاحبه بهمن ماه 87 در سایت “مدرسه فمینیستی” منتشر شد.

cbbb6fd0bcfa77d27e85ec823ce24b7d

صدای بلند مرد از چند قدمی مغازه شنیده می شود. او را به عنوان مالک این مغازه تنگ و کوچک می شناسم. بیرون منتظر می مانم و خودم را با دیدن چیدمان ویترین سرگرم می کنم. دلم به حال اکرم می سوزد، زنی که در طول زندگی چیزی جز سختی به خود ندیده است. پس از فوت همسرش مجبور به ترک تحصیل از دانشگاه و بازگشت به شهرستان شد تا یک تنه بار مسئولیت دو فرزندش را به دوش بکشد. با قدرت، وارد بازار کار شد تا جوابگوی نیازهای خانواده سه نفره شان باشد. اما عرف اجتماعی و سنت او را به دام زندگی مشترکی انداخت که امروز به بزرگترین مشکل زندگی اش تبدیل شده است. در همین رابطه قرار است با او گفتگو کنم.

این افکار در ذهنم مرور می شوند که باز صدای مرد در گوشم می پیچد. اولتیماتومی برای تخلیه هرچه زودتر مغازه می دهد و بیرون می آید. به او سلامی می کنم و به سرعت وارد مغازه می شوم...

وقتی با چهره خسته اش روبرو می شوم می خواهم گفتگو را به وقتی دیگر موکول کنم اما مانع می شود. بنابراین شروع می کنیم.

در ابتدا توضیح دهید با میل خودتان ازدواج کردید یا خیر؟

من سال 78 علی رغم میلم از طرف خانواده ام مجبور به این ازدواج شدم. قوانین حاکم بر اجتماع باعث شد که خانواده ام با این استدلال ها که ازدواج نکردنم گناه دارد و نباید تنها باشم چون این کار حرام است و ازدواج دینی است بر گردنم ... خلاصه با این عنوان مرا مجبور به این ازدواج کردند... اما الان به همه ثابت شده که با این طرز فکر نه تنها به من کمکی نکردند بلکه فقط مشکلی بزرگتر به مشکلاتم اضافه کردند.

الان که در شرف طلاق هستید چه احساسی نسبت به سالهای زندگی مشترکتان دارید؟

ببینید، امروزه با توجه به قوانین و شرع حاکم، ازدواج زن و مرد مثل ازدواج میش و گرگه! که همه چیز به نفع مرد تمام می شود. زن فقط برای ورشکستگی ها، برای مشکلات جسمی و روحی، بیماریها، و تنگدستی های مرد است. اما همین که مرد دستش به دهنش رسید و از این مشکلات گذشت، زن دیگر معنا ندارد. می رود سراغ یک زن دیگر، تازه و جدید.

در طول زندگی مشترک بیشتر تصمیم گیریها بر عهده شما بوده یا همسرتان؟

من همیشه مقابل عمل انجام شده قرار می گرفتم. یعنی باید تاوان چیزهایی که خبر نداشتم را پس می دادم. یکی همین که به خاطر چک های بی محلی که همسرم می کشید، خب محل کار من مشخص بود طلبکارها به من مراجعه می کردند. من هم از ترس آبرو مجبور بودم این چکها را عوض کنم و به مرور بپردازم.

چطور شد که تصمیم به جدایی گرفته اید؟

این تصمیم را 5 سال قبل هم گرفتم اما به دلایلی منصرف شدم. ای کاش همان موقع که دخترم کوچکتر بود جدا می شدم. آن موقع دو سال و نیم اش بود، در واقع دوران ناآگاهی اش. دوری پدر را کمتر احساس می کرد. می توانستم کاری کنم که با شرایط راحت تر کنار بیاید و کمتر استرس این روزها را درک کند.

5 سال قبل وقتی سرکار بودم، دسته چکم در خانه جامانده بود. همیشه ساعت ورود و خروجم مشخص است، ساعت یک ربع به نه از خانه بیرون می روم و یک ظهر برمی گردم. آن روز سرزده برگشتم. طبق عادت همیشگی آهسته در را باز و بسته کردم. وقتی وارد شدم دیدم توی رختتخواب خودم زن معتادی که در محله مان همه او را می شناختند پیش شوهرم است. تمام بدنم می لرزید. چنان شوکه شده بودم که هیچ کاری از دستم بر نمی آمد و هیچ چیز به ذهنم نمی رسید. بلافاصله به آشپزخانه رفتم. هردو من را دیدند. خیلی سریع رفتند. در واقع من خروجشان را ندیدم.

به دادگاه مراجعه کردم، شکایت کردم. اما شهادت من، قبول نبود. برای دادگاه باید این عمل اثبات می شد آن هم نه به شهادت منِ زن! من می خواهم بپرسم آیا پست ترین و بی پرواترین انسانها در حضور چند نفر، این کار را انجام می دهند؟!!! منی که شریک غم و غصه هایش بودم، منی که همیشه باید سازنده زندگی باشم، منی که مرد از دامانم به معراج می رود. نمی توانستم طبق آنچه که دیده بودم، آنچه که به سرم آمده بود، شاکی باشم و اثبات کنم.

گفتید آن موقع از تصمیم تان منصرف شدید، اگر ممکن است علت انصراف تان را از تصمیمی که گرفته بودید توضیح دهید.

همان موقع یک آقایی در دادگاه به من گفت: «زن به این زیبایی! طلاق که گرفتی بیا صیغه من شو!» همان موقع دیگر نخواستم پایم را به دادگاه و اینجور جاها بگذارم.

کاش اینها اصلاح می کردند. آن آقا هم دارد، از قانون بهره می برد. قانونی که دست اش را باز گذاشته که با قدرتی که دارد هرجور که می خواهد احساسش را، هوس اش را به زبان بیاورد و به همین راحتی زندگی زن تنهایی مثل من را یا به لجن بکشد یا او را مجبور به برگشت به زندگی خفت بارش کند. اما آیا من هم می توانستم احساسم را بگویم؟ لااقل حرفی بزنم که دلم خنک شود؟ نه ! آن موقع می شدم متهم.

علت تصمیم مجددتان بعد از پنج سال برای جدایی چیست؟

همسرم قصد ازدواج مجدد دارد. حاضر به پرداخت هیچ حق و حقوقی هم نیست. از اینها مهمتر، حضانت بچه را هم می خواهد. در واقع به این وسیله می خواهد از زیر این حقوق شانه خالی کند... قرار است مهریه ام را هم اجرا بگذارم گرچه می دانم فردا می گویند، آقا ماهی یک ربع سکه بدهد. با اینکه الان بوسیله همان زنان «فاسد» توانائی مالی اش هم خوب شده. حتی نفقه هم نمی دهد. چطور توانایی مالی دارد که هر روز ماشین عوض کند، امروز پیکان را با پژو عوض کند، فردا با سمند ... اما به من و بچه ام که می رسد ندارد؟! اصلا گیریم که من سرکار نبودم. تکلیف چه بود؟! پول سرویس، خوراک، پوشاک و نیازهای بچه ام را از کجا باید می آوردم؟ من همین الان هم کلی مشکی مالی دارم که هر روز بزرگتر می شوند. روز اول به دختر نمی گویند که فردا که با این آقا به عسر و حرج رسیدی یک ربع سکه بهت می دهند.

الان در چه مرحله ای از پروسه طلاق هستید ؟ چه مشکلاتی بر سر راه دارید؟

من الان اثبات ترک انفاق کرده ام: "استشهاد محلی کن، شاهد بیار، بازجوئی پس بده، دادگاه برو، پاسگاه برو..." همه اینها را انجام داده ام اما هنوز تعیین نکرده اند که "آقا بیا به خانواده ات ماهی ایتقدر خرجی بده"

اما مشکل عمده من حضانت دخترم است. الان دخترم هفت سال و نیم اش است. طبق قانون حضانت به پدر می رسد. حالا این پدر کلاهبردارِ همیشه فراری، که تازه هوای کس دیگری را هم در سر دارد، شده پدر! من هم مجبورم از بچه ام دفاع کنم. از دادگاه خواستم استعلام کند تا معلوم شود استحقاق حضانت را دارد یا نه. اما استعلام نکردند، به چه بهایی نمی دانم. وکیل ام می گوید با پارتی بازی به اینجا رسیده که تا به حال حضانت بچه را توانسته بگیرد. خب من نمی خواهم بچه ام هم به روز خودم بنشیند. اقداماتی کردم. فهمیدم که همکاری یک مسئول در دادگاه یا یک قاضی با چنین مردان شیادی باعث می شود که آینده یک بچه بی گناه بهم بریزد. به هر سختی که بود وکیل ام استعلام ها را درآورد و وارد پرونده کرد. قاضی مخالف بود. قبلا استعلام را راحت تر می دادند اما الان فقط به وسیله شعب مربوطه انجام می شود. حالا که این استعلام ها را وارد پرونده کرده ایم دوباره دعوی جدید حقوقی برای حضانت کرده ام. باید عدم صلاحیت را اثبات کنم و حضانت را به دست بیاورم و می آورم اگر خدا بخواهد.

استعلام ها در چه ارتباطی بودند یا به عبارتی دیگر به چه علت همسر شما صلاحیت داشتن حضانت را ندارد؟

تا حالا که دو سه تا از استعلام ها را درآورده ایم. یکی استعمال و حمل مواد مخدر و دیگری رابطه نامشروع و یکی هم 18 فقره چک بلامحل که مدت زندانی دارند. این آقا تا به حال سه بار در حین جابجائی زنان «فاسد» در سطح شهر دستگیر شده و هر سه بار به این عنوان که من راننده ام و اینها را نمی شناسم این اتهام را رد کرده و جالب اینکه یکبار هم در آن خانه دستگیر شده. اما ازش پذیرفته اند، چرا؟! مگر می شود؟ چرا برای راننده دیگری این اتفاقات نمی افتد؟ چون در این استان ما، متاسفانه روابط بر ضوابط استیلا دارد. سفارشی به ... یا یک تلفن می تواند سرنوشت یک خانواده را در عین بی گناهی عوض کند. قانون زیر دست این روابط ذلیل شده است.

زنی که قرار است نامادری دخترم شود رئیس این باند به شمار می رود. زنی است که همه اجتماع ما می شناسندش ! چطور می توانم دختر دسته گلم را دست چنین زنی یا چنین پدری بدهم؟! من به عنوان قربانی این قوانین چه خودم، چه دخترم دارم حرف می زنم. نمی گویم که همه حق را به زن بدهند.نه , من دارم از قانون انتقاد می کنم. باید حضانت از روز اول مساوی باشد. اگر زنی صلاحیت اخلاقی نداشت بچه را به مرد بدهند و اگر مرد صلاحیت نداشت به زن بدهند.

به نظرتان چه چیزی باعث شد که همسرتان قصد ازدواج مجدد داشته باشد؟

اگر مردی هم قصد ازدواج مجدد نداشته باشد قانون و شرع حاکم این حق را به او می دهد و اینجوری وسوسه اش می کنند. این مسئله برای خیلی از خانواده ها پیش می آید.

گاهی بعضی از مجریان قانون هم وقتی وارد زندگی مردم می شوند و درد دل شان را می شنوند، می بینند چطور به خاطر تصمیم گیری غلط یک مرد بر اساس هوی و هوس اش یک خانواده از هم می پاشد دلشان می سوزد. می گویند چاره ای نداریم. آنها هم به نقص قانون معترفند.

به عقیده شما اینکه صدا و سیما به نوعی تعدد زوجات را تبلیغ می کند چه تاثیری می تواند بر روند چند همسری داشته باشد؟

من فکر می کنم خود مسئولانی که چنین قوانینی را وضع کرده اند واز آن دفاع می کنند عامل گسترش این مشکل هستند. همین مسئله صیغه که اهل تسنن آن را قبول ندارند، بدترین ظلم در حق خانواده است. مگر زن دائم چه عیبی داشت که زن صیغه ای هم به میان آمد؟! قوانین، شرع در برابر بچه ای که به پدرش وابسته است و روزها و شب هایی که مرد هوسباز پیش زن دیگرش است، کلی مشکل روحی برایش ایجاد می شود، چه جوابی می دهد؟!... صحبت هایی که اینها می کنند غلط است. حداقل توی این دوره و زمانه ما غلط است. این عدالت است که بچه من از من چیزی بخواهد و من نداشته باشم اما پدرش بهترش را برای زن جدیدش تهیه کند؟ بعد هم قانون در مقابل، گناهی که شوهرم در حق بچه ام کرده را نادیده می گیرد و می گوید بچه مال خودت، ببر بندازش زیر دست نامادری. آدم نمی تواند دو روز از بچه ی خواهر یا برادرش نگهداری کند چه برسد به بچه زنی که رقیبش بوده. بیایند مهر به خانواده را، سالم زندگی کردن را تبلیغ کنند. نه اینکه تو مردی می توانی چند زن بگیری و بچه هایت را بدبخت کنی.

در این میان بچه های ازدواج موقت هم هستند که وضعیتی شاید بدتر هم داشته باشند.

بله، دقیقا. آنها که دیگر تا همین اواخر هویتی هم نداشتند که حقوقی داشته باشند. من بچه حاصل از صیغه دیده ام که تا شش سالگی شناسنامه هم نداشته.

به مسئله خودتان برگردیم. شما در مورد موقعیتی که به واسطه طلاق از سوی اجتماع برایتان حاصل می شود فکر کرده اید؟ در مورد برخورد خانواده، دوستان، اقوام ...

بستگی دارد ببینیم آن زن چطور زندگی می کند. فکر کنم زنی باشم که از عهده تمام مشکلات بربیایم به جز اینکه در مقابل خانواده ام قرار بگیرم. پس مجبورم با خانواده ام قطع ارتباط کنم، چون نمی خواهم در مورد زندگی ام دوباره تصمیم بگیرند. به نظرم هرچه زن مستقل تر باشد بهتر می تواند تصمیم بگیرد.

نظرتان در مورد کمپین یک میلیون امضا و تلاشی که در جهت اصلاح قوانین تبعیض آمیز بین زن و مرد شکل گرفته چیست؟ اینکه به عنوان مثال قوانینی همچون طلاق اصلاح شود یا اینکه قانون تعدد زوجات لغو شود چه تاثیری بر سلامت جامعه خواهد داشت؟

این کار یک کاری است که اگر به ماهیت اصلی اش برگردد و در مجلسی که همه اش تبعیض است اثرگذار باشد، بسیار خوب است. عاملینی که می خواهند این امضاها را ارائه بدهند باید خودشان به بالاترین درجه از آگاهی رسیده باشند که در مقابل آنها بتوانند واکنش مناسب را داشته باشند. باید تبعیض بین زن و مرد از بین برود.

بیانیه های توخالی!

images (1)

بحث درگیری ارتش عراق با اشرف نشینان چنان نقل محافل مجازی شده، که این حرارت دفاع یا محکوم کردن هر طرف ماجرا به سختی جایی برای گردش اخبار روز میدهد. جالب اینجاست که با سکوت هم نمیتوانی کمکی به گستردگی معقول این ماجرا بکنی چون سکوت هم محکوم است!

برای همین جز یکی دو بحث کوتاه فکر کردم اگر نظرم را یکبار اینجا بنویسم شاید بهتر باشد.

خودم حس میکنم این روزها تبدیل شده ام به موجودی همیشه ناراضی و منتقد که در هیچ دایره ای نمی گنجد و این شاید در دراز مدت نوعی انزوا برایم بهمراه داشته باشد. اما هر روز که میگذرد بیشتر به این باور میرسم که ایراد کار ما ملت ایران تک بعدی نیست. ایراد کار ما برای ساختن مملکتی آنچنانی خیلی گسترده تر و عمیق تر از این حرفهاست. به هر طرف که نگاه میکنی، کم یا زیاد دم این ایراد را می بینی که بیرون زده!

مثلا در همین ماجرای اشرف بازهم چماق کلام چنان بر سرت می کوبد که گویی بویی از انسانیت نبرده ای و این ننگ جز با مردن ات پاک نمیشود. من مانده ام با اینهمه روحیه دموکرات چرا ما هنوز اینجای کاریم؟ تا دلیل بیاوری که چرا بیانیه امضا نمیکنی یا حرفی برای گفتن نداری، ادبیات حقوق بشری راه نفست را تنگ میکند:” دفاع از حقوق بشر انتخابی نیست.”

من هم قبول دارم که این حرف یک اصل است. حتی بیشتر از بازگوکننده این اصل معتقدم و اتفاقا برای همین است که دلم نمیخواهد تا وقتی که قادر به رعایت این اصل ظریف نشده ام، لاابالی گونه دل خوش باشم که همه جا جلوی اسمم بنویسم ؛ فعال حقوق بشر! پس فکر میکنم تا اینجای کار، یک درجه توفیر دارم به آن فعال حقوق بشر انتخابی و مدعی که با یک جمله سیاسی پس ذهنش، بشر مورد نظر را انتخاب میکند برای دفاع! اگر نخواهم مثالی از مردم فلسطین بزنم که دوستان را خوش نیاید، حداقل مثالهایی از شکنجه و زندانی شدن انسانهایی در درون اشرف که میتوانم بزنم که تاب شنیدن داشته باشند! یعنی هر بشری، بشر نیست؟ و مهم است که ضایع کننده حق که باشد؟!! پس من شخصا هیچ حقی برای همانها که فعالیت حقوق بشر انتخابی دارند، قائل نیستم که با ژست های تنفر برانگیزی طوری در برابر حتی سکوتِ امثال من موضع بگیرند که انگار با یک «جانی بالفطره» و یا با درجه ای تخفیف، با یک «احمق» طرفند!

و اما بحث اصلی؛

مسلما هیچ انسانی از کشته شدن انسان ها خوشحال نمیشود. حداقل انسانی با روحیه سالم و طبیعی با کشت و کشتار لبخند ژگون نمی زند! اما مسئله اینجاست که چندوقت پیش هم نیروهای عراقی با توسل به زور خواستار تخلیه اشرف شدند و بعد سروصدا ها خوابید. و عراق در طول این مدت بارها و بارها بر این موضوع تاکید کرد که این گروه باید از خاک عراق بیرون بروند. در همان زمان یادم هست که بازهم همین بحث ها بود که به نیروهای غیرمسلح نباید حمله نظامی کرد و عراق موظف به حفظ جان اشرف نشینان است. همین بحث ها که عراق باید صبر کند تا این افراد به کشور امن منتقل شوند. اما دیدیم که چنین نشد و تا عراق دست نگه داشت همه موضوع را فراموش کردند.

من جای یک نکته اساسی در همه بیانیه هایی که دولت عراق را محکوم کردند، خالی می بینم. در واقع فکر میکنم بدون این نکته این بیانیه ها واقعا توخالی است. این متون و این محکوم کردن ها عین این می ماند که عده ای سراسیمه از وسط موضوعی وارد شده باشند و یکطرفه فقط یه یک سر دعوا تشر بزنند! بیانیه پشت بیانیه، اما دریغ از انجام وظیفه...

ببینید، موضوع خیلی ساده است

اولا باید حق دولت عراق را به رسمیت بشناسیم که موظف به برقراری امنیت داخلی و روابط دیپلماتیک سودآور برای ملتش است. در این راستا مسلما وجود گروهی تروریستی با ویژگی های این چنینی که بعد از سرنگونی رژیم صدام حتی به عنوان اپوریسیون وارد عرصه سیاسی عراق هم شده اند! غیرعادی است. در واقع این گروه به دولت نوپای عراق اجازه نمیدهد که حق حاکمیت خود را اعمال کند و مسلما که عراق حق دارد خواهان خروج شان باشد.

دوما فراموش نکنیم این سازمان همیشه از ابزار خشونت برای بقا و حفظ تفکر پوشالی اش بهره گرفته است و حتی در مواقعی از پروژه «قربانی سازی» هم استفاده کرده است. اینکه افراد خودسوزی میکنند یا خود را جلوی خودروهای عراقی می اندازند و با معزهای شتشو شده و تهی از منطق شان برای حفظ خاک اشرف برای خواهر مریم شان خود را در تیررس کشته شدن قرار میدهند و حتی اینکه برای اجرای این طرح نفرت برانگیز و فاجعه بارِ «قربانی سازی» حتی مجروحین از دریافت درمان و دارو خودداری میکنند تا بلکه کشته شوند و این دِین دیکته شده را به سازمان شان ادا کنند!!! و کلی رفتار عجیب و غریب از این دست را نمیتوان انکار کرد.

سوما باید به این نکته توجه کرد که چرا تا الان با این گروه تروریست بعد از سرنگونی پدرخوانده شان (صدام) برخورد قانونی نشد؟ واقعا قدرتی برای به محکمه کشاندن اینها نبود؟ از نظر من واقعیت این است که قدرتی بود اما استفاده ابزاری از این سازمان برای پیشبرد اهداف همان قدرت (ها) این امر را محقق نکرد. ..محاکمه نمی شوند البته تا روزی که تاریخ انقضاشان سر برسد که شاید همین امروز باشد! شاید امروز همانهایی که از این گروه رسما به عنوان راه حل سوم علیه جمهوری اسلامی یاد میکنند و در توهمات شان اشرف را سمبل آزادیخواهی ملت ایران میدانند، بالاخره یکبار هم شده در حق دیگری بدون چرتکه اندازی، دموکرات عمل کنند.

در نهایت اینکه راه حل اساسی و انسانی برای اشرف این نیست که از وسط ماجرا وارد شده و یک تنه عراق را محکوم کرد. راه حل این نیست که عراق صبر کند تا در آینده شاید این افراد از حفظ خاک اشرف برای خواهر مریم شان! کوتاه بیایند.

راه حل فراخواندن نهادها و سازمان های بین المللی مبارزه با تروریسم برای پایان دادن به این غائله و خارج کردن این افراد از اشرف و محاکمه در دادگاه عادلانه است.

آنها که دستشان به خون آلوده است محکوم و زندانی شده و آنها که تبرئه میشوند سازمان ملل به کشور امن یا ایران (طی شرایطی) برگرداند. این راه منطقی و به واقع انساندوستانه ای است که وظیفه نهادهای حقوق بشری است. این راه نجات نیروهای ناراضی و به بند کشیده شده در اشرف هم هست که به نوعی نابود شده اند. و حتی دفاع از حقوق انسانهایی که به دستور سران و به دست افراد این سازمان ذبح شدند هم محسوب میشود. مگر نه اینکه آنها که کشته شدند هم انسان بودند و مادران جگرسوخته شان حقی دارند؟

این نکته ای هست که باید محور اصلی اینهمه طومار صادر شده قرار میگرفت که "بیایید فکری به حال انسانها و انسانیت های برفنا شده بکنید! "

کاش امروز تسلای خاطر میر باشید!

org-z1301512460d25d34961382559d7984f1ca0c3c5eab1da930ab

 

«میرحسین، هاردادی؟ نیه گلمیر؟»

پدر، روزهای پایانی عمر را درحالیکه بی تاب فرزندش بود سپری کرد، در حالیکه با صدای میرمحمود به جای فرزند در حصرش، آرام میگرفت... سزاوار نبود که صدای حق ملت شدن چنین تاوانی داشته باشد…. سزاوار نبود!

پدر میر ما گلایه به حق می برد از این بیداد و داد خواهد آورد به دادگر هستی…

دل پردرد میر از این درد را مرهمی نیست! خدایا صبرش ده

در این یکسال و اندی، خدا میداند که هیچگاه هیچگاه جایی ننوشتم یا نخواستم و حتی تشویق نکردم که شمایی که امروز ایران هستید، حضور در راهپیمایی یا مراسمی داشته باشید چرا که بر این باورم وقتی من نیستم حقی برای گفتن در این باره را نیز ندارم. اما امروز برای دل بی تاب و پر درد میرحسین، بی تابم و برای اولین بار مینویسم، کاش

کاش امروز تسلای خاطری برای میر باشید!

بهار بهارِ دیگر آنجا خواهم بود

ciliegi_big

باز هم عید !

این چهارمین عیدی است که لحظه تحویل سال سفره هفت سین نداریم و در غمی شکننده دست و پا میزنیم. این چهارمین عیدی است که روی مهربان مادرم را نمی بوسم و دست بر گردن پدر حلقه نمیزنم. این چهارمین عیدی است که کسی نیست با او “عیدت مبارک” را هی تکرار کنم و آرزوهای شیرین …

وقتی دوری راه، وجب به وجبش روی شانه ام سنگینی میکند، وقتی دلم تنگتر از همیشه میشود، وقتی بیشتر از همیشه، هر لحظه را با عزیزانم در رویا سیر میکنم؛ انگیزه ای برای رسیدن به هدف و درس ندارم!

اما این تصویر چشمان شاد پدر و مادرم است که جان خسته تکاپو میگیرد برای رسیدن به مقصد…

غم دو بهار دیگر را در دل آب میکنم تا پشت تلفن بخندم و تبریک بگویم!

دو بهار دیگر دوام خواهم آورد تا شاد کنم معشوقه های هستی ام، پدر و مادرم را.

دو بهار دیگر هم اینجا می مانم تا بهار بهار دیگر آنجا بمانم و خدمت کنم به آنها که دوست شان دارم…

 

28 اسغند 1389 (19 مارس 2011) - مانیل

“من اصلاح طلب هستم” یعنی چه؟

e9cb1ebb1c0c0ab1ac438fd7746633b0

روزهایی است که اختناق دو سره شده است. آنها که امروز سوار بر قدرت میتازند و آنها که خواهان برندازی هستند. روزگذشته دوست خوبم مهدی محسنی جمله ای کوتاه با عنوان «من اصلاح طلب هستم» بر صفحه فیس بوک خود نوشت.  

وی در واقع این جمله را بعنوان واکنشی در برابر کسانی که در پی تغییرات خشونت امیز هستند و جز انتقام به چیز دیگری فکر نمی کنند نوشت.

به گفته خودش برای مرزبندی با کسانی که با دستبند سبز پشت سر نئو محافظه کاران امریکا برای حمله نظامی به ایران نقشه می ریزند. مرزبندی مشخص با براندازانی که می نویسند ایران را از وجود بسیجی و اخوند پاک می کنیم و مرزبندی با گروه تروریستی مجاهدین.

این حرکت وی روی وال بسیاری از دوستان از جمله بنده شکل گرفت. طبیعتا این جمله با کامنتهای موافق، مخالف و حتی بعضا سرشار از عصبانیت پاسخ داده شد.

در پاسخ به دوستانی که من را با نوشتن این جمله به نفی دیگران متهم کردند کامنتی مفصل نوشتم که آنرا اینجا هم ذکر میکنم. چرا که مدتهاست بدنبال فرصتی بودم که این را برای خیلی ها توضیح بدهم که گاها کنایه های شان را بوضوح دریافت میکنم.

این مطلب را به عنوان تاکید برای دوستان غیراصلاح طلب مینویسم و لاغیر.

اول از همه دوست دارم اینجا اینرا بگویم چرا تا این حد نسبت به این واژه یعنی اصلاح طلبی حساسیت بالاست؟ چرا وقتی در صفحه کسی می بینیم نهضت آزادی، یا کمونیست و .... هیچوقت اینطور موضع گیری علیه اش با ادبیات له کننده نمی بینیم؟

ایراد کار کجاست؟ من فکر میکنم بعضا معتقدند اصلاح طلبی تنها در احزاب اصلاح طلب خلاصه شده است، فکر میکنند اصلاح طلبی تنها یعنی یک سر قدرت حاکمیت ایران، اصلاح طلبی یعنی فرصت طلبی یعنی سودجویی و....

اما واقعا کرانه دید ما همین قدر است؟

چرا به خود حق میدهیم که رسما اعلام کنیم من خواهان انقلاب هستم. من خواهان تغییر فوری و فوتی رژیم هستم و کلی هم دوستان به به و چه چه و تایید میکنند؛ اما اگر دیگری گفت من خواهان اصلاحات هستم بلافاصله باید له شود و اتفاقا از دایره خودی های آنطرفی بیرون گذاشته شود!!! ما حتما باید یک جایی خودی حساب شویم یا خودی حکومتی یا خودی اپوزیسیون! این چه رسمی است؟

اگر من بر خلاف شما معتقد باشم که اصلاحات در تمام ابعاد این مملکت ابتدا از فرهنگ من و شما و بعد سیاست و زمامداری باید شکل بگیرد آیا خط کش دست گرفته ام و شما را نفی کرده ام؟

من واقعا درمانده ام از اینهمه .... ! من نه اصلاح طلبی لنگه کواکبیان بوده و هستم و نه انقلابی روشنفکری مثل شما!

من منم. من کسی هستم که ریشه تمام بدبختی های مملکتم را در این فرهنگ استبداد زده میدانم. من کسی هستم که از ابتدا همه را دیدم، با همه بودم رشد کردم و امروز به این که نوشتم معتقدم. من کسی هستم که جذب حزب جوانان کمونیست (مدت بسیار کوتاهی) شدم و با یک قانون اساسی پیش نویس شده، از کمونیست بریدم. من کسی هستم که غرق ملی گرایی شدم اما ملی گرایان سودجو با آرمان تخیلی شان من را از آنها دور کرد. من کسی هستم که خواستم بدور از سیاست تنها فعال اجتماعی باشم اما شرایط این اجازه را نه تنها به من بلکه به هیچ ایرانی با دغدغه آینده مملکت و مردم اش نداد.

و امروز معتقدم هیچ جایگزینی در حال حاضر برای جمهوری اسلامی وجود ندارد. این را از روحیه مستبد آنهایی درک کردم که دایره خودی دیگری پشت مرزهای حکومتی برای خود کشیده اند. من هیچ فرقی بین اپوزسیون و فرهنگ و روحیه حاکم برآن با جمهوری اسلامی نمی بینم. اما با تمام اینها دموکراسی را میپذیرم و اگر فردا روزی بنابر رفراندومی باشد به یک رای خود قانع ام و برای کسب آرا دیگران دست به تخریب و حمله نمیزنم!! من با این ایده نه کسی را با خط کش کنار زده ام و نه کسی را نفی کرده ام.

همیشه و همیشه گفته و نوشته ام من همه افکار متنوع کما خودخواهانه را محترم میدانم به جز آنها که دست به اسلحه می برند. اینرا به چه زبانی باید بازهم بگویم واقعا عاجزم….”

نامه گروهی از وبلاگ‌نویسان سبز به علی مطهری

images

خدمت جناب آقای علی مطهری

با عرض سلام و احترام

ما، گروهی از هم‌وطنان شما هستیم که خود را فعال و هوادار «جنبش سبز مردم ایران» می‌دانیم. جنبشی که اعضایش از زمان برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری تاکنون متحمل رنج و درد فراوان شده‌اند. ما برخیاز همراهان خود را در خاک و خون دیده‌ایم و گروه بیشتری را امروز در بند و اسارت داریم. ما مورد ظلم قرار گرفتیم اما همچنان دادگاهی برای تظلم‌خواهی نمی‌یابیم.


آقای مطهری

در ریشه‌یابی علل و عوامل اتفاقات ناگوار 20 ماه گذشته میان ما و شما اختلافاتی وجود دارد. اختلافاتی که شاید بتوان در فضایی آرام به حل و فصل آنان دل بست و شاید هم هیچ گاه به توافقی قطعی بر سر آنان دست نیابیم، اما در این میان ما تشابهاتی هم می‌بینیم که می‌توانند محوریتی برای یک حرکت مشترک شوند.

ما به مانند شما از تداوم وضعیت نابسامان کنونی که بن‌بستی ناگوار را بر سر راه کشور قرار داده است به ستوه آمده‌ایم. ما خواستار بازگشت آرامش و آسایش به کشور و رفع فضای کینه و نفرت و خشم هستیم.

ما به مانند شما از تداوم خشونت‌های خیابانی، کشته شدن هم‌وطنانمان و بازداشت‌های گسترده ناخرسند هستیم و توقف این وقایع تاسف بار را برای مصالح خود و کشور در اولویت می‌دانیم.

ما به مانند شما از قانون‌گریزی و تصمیمات شخصی و جناحی و گروهی آسیب دیده‌ایم و بزرگترین قربانی چنین روندی را مصالح کلی کشور و ملت می‌دانیم.

ما به مانند شما راه حل عبور از بحران را نه در فضایی ملتهب و سرشار از دروغ و تهمت، که در سایه آرامش و گفت و گو جست و جو می‌کنیم.

و در نهایت ما نیز چون شما پافشاری بر لجاجت و تمامیت‌خواهی را ریشه تمامی این مصیبت‌ها می‌دانیم و امیدواریم همه شهروندان کشور، به ویژه مسوولین حکومتی با سعه صدر بیشتری به سخنان و مطالبات طرف مقابل گوش فرا دهند.


جناب مطهری

ما امیدواریم همین میزان از اشتراکات برای آغاز حرکتی مشترک در راستای نیل به توافقی مطلوب (هرچند حداقلی) کفایت کند. پس صادقانه و صمیمانه دست یاری به سوی شما دراز می‌کنیم چرا که شما را فردی صادق، هرچند در مخالفت با خود می‌شناسیم.


آقای مطهری

«جنبش سبز ایران» امروز جنبشی متکثر با خواسته‌های گوناگون است. هر کسی از ظن خود یار آن شده و به اعتراف شاخص‌ترین چهره‌هایش هنوز کسی نتوانسته است کلیتی را به تمامی اقشار حاضر در آن منتسب کند. با این حال ما گروهی از دل همین جنبش هستیم که امیدواریم تا با محوریت قانون، انصاف و مصالح ملی شاهد برقراری گفت و گو با نمایندگان منصف و صادق حاکمیت باشیم. در این راه خواسته‌های ما به صورت شفاف مطرح شده و هرکس که مدعی دلسوزی برای کشور و مردم است باید برای برآورده‌سازی آن‌ها تلاش کند:


ما خواستار رفع حصر خانگی رهبرانمان هستیم. آنانی که در هیچ محکمه‌ای محاکمه نشده‌اند و بر خلاف قانون و بدون هیچ اتهام اعلام شده و جرمی اثبات شده در حصر گرفتار آمده‌اند و از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی خود محروم مانده‌اند.

ما خواهان تضمین حق شهروندان بر تجمعات و راهپیمایی هستیم که صراحتا در بند 27 قانون اساسی ذکر شده است.

ما خواستار آزادی همراهان در بندمان هستیم که گروه گروه و بی‌هیچ گونه اتهام مشخصی بازداشت می‌شوند و بدون محاکمه در دادگاهی رسمی در بند و زنجیر به سر می‌برند.

ما خواستار آزادی مطبوعات و رفع هرگونه سانسور هستیم. حقی بدیهی و اولیه که در بند به بند قانون اساسی کشور به ویژه مواد 3، 24 و 175 مورد تاکید قرار گرفته است.

ما خواستار خاتمه دادن به شرایط امنیتی حاکم بر کشور هستیم که آن را بزرگترین خطر برای مصالح ملی و مایه وهن و بی‌آبرویی کشور می‌دانیم.

و در نهایت ما خواستار برگزاری انتخابات آزاد، غیرگزینشی و سالم هستیم که تنها مستبدین و دیکتاتورها می‌توانند با آن مخالفت کنند.


جناب مطهری

بپذیرید که در این فضا، هر بارقه‌ای از هم‌گرایی، هرچند به مصداق کورسویی لرزان، باید به فال نیک گرفته شود و مورد حمایت قرار گیرد تا بتوانیم به توافق‌های بزرگ‌تر چشم امید ببندیم. ما تنها می‌خواهیم به شما اطمینان دهیم که اگر در راستای تلطیف فضا و بازگشت امور کشور به روند عادی خود گامی بردارید صمیمانه از اقدامات شما حمایت خواهیم کرد. با این حال ما گمان می‌کنیم تا زمانی که ارتباط فعالان جنبش با چهره‌هایی که به صورت نمادین رهبران جنبش خوانده می‌شوند برقرار نگردد، حداقل‌های این توافق هم قابل دسترسی نیست.
پس اجازه بدهید از شما بخواهیم تا به نمایندگی از این جمع اعلام کنید آزادی رهبران جنبش ما، آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی از حصر خانگی از جانب فعالان جنبش سبز به مصداق گامی مثبت در راستای اعتمادسازی از سوی حاکمیت قلمداد خواهد شد. شما بهتر از هر کس دیگری می‌دانید که این چهره‌ها بارها و بارها بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرده‌اند، پس می‌توان امیدوار بود که همین فصل الخطاب مورد توافق طرفین، دستمایه گفت و گوهای آینده قرار گیرد.


آقای مطهری

ما می‌خواهیم که به رسمیت شناخته شویم। از ما یاد کنید اما نه به عنوان فتنه‌گران که ما تنها معترضیم। ما سوگواران جنبشی وابسته و مدفون شده نیستیم. ما آزادی خواهان مستقلی هستیم که جنبش پویای ما با گذشت 20 ماه سرکوب و فشار همچنان رو به رشد و بلوغ است. ما را فریب‌خورده ندانید که ما پرسش‌گریم. ما را اقلیت ناچیز نشمرید که ما بی‌شماریم حتی اگر در نگاه شما اکثریت نباشیم و در نهایت اینکه از آزادی رهبران و دیگر همراهان دربند ما حمایت کنید، ما نیز از حکمیت شما استقبال خواهیم کرد.

با سپاس از توجه شما و به امید بازگشت به آرامشی که مصالح کشور و ملت را در بر بگیرد


گروهی از وبلاگ نویسان سبز

وبلاگ های امضا کننده:
1-
امیر
شوایک
راز سر به مهر
نثر منصور
DIGIRAZ
تمرین دموکراسی
آرش کمانگیر
اوپانیشه
فعلا بی نام
10- . آرزوهای یک دختر کوچولو

گاه نوشت های یک فمنیست سبز
وسوسه ای به نام بودن
رود
حرف حساب
اسپینوزا

حمزه غالبی
مجمع دیوانگان
ضد دروغ
یغما
20- زیستن در کله تباه شده یک اسب

دختر خورشید

لیبرالیسم

لیبراسیون

کرگدن تنها

دالان سبز

بیگانه

آرش حسینی پژوه

کابوس کبوتر (دست نوشته های سمانه موسوی)

(این فهرست در حال تکمیل است)

پی نوشت:
در صورتی که شما هم وبلاگی دارید و می خواهید از این متن حمایت کنید لطفا ابتدا متن کامل نامه را در وبلاگتان منتشر کنید سپس آدرس وبلاگتان را به (arman.parian@gmail.com) میل بزنید.

چرا فراخوان یک اسفند مردود است!

T203083-330403

فراخوان یک اسفند به مناسبت هفتم شهدای 25 بهمن از سوی شورای هماهنگی راه سبز امید اعلام شد. به سرعت بیاینه صادر و زمان و تا حدودی مکانهای تجمع منتشر شد. همزمان نیز برخی احزاب اپوزیسیون خارج از کشور فراخوانی برای راهپیمایی در این روز صادر کردند.

این در حالی صورت گرفت که مهندس موسوی و آقای کروبی در حصر خانگی بسر می برند. دلایل این فراخوان زنده نگه داشتن یاد شهدا و نیز جلوگیری از سرد شدن بدنه جنبش بود. در مورد این فراخوان نکاتی را حائز اهمیت یافتم که در این مطلب کوتاه ذکر میکنم.

بنظرم بایستی پیش از برگزیدن راهکار خیابانی، ابتدا شرایط مقطعی و نیز هدف را بخوبی تحلیل و روشن کرد.

در 25 بهمن که فراخوان توسط دو رهبر جنبش داده شد شرایطی برای کنترل خشونت اوضاع حاکم بود. عمده این شرایط را سفر چند روزه عبدالله گل در ایران تشکیل میداد. همه ما بخوبی به یاد داریم که 22 خرداد سال جاری علیرغم آمادگی برای حضور در خیابان سران جنبش طبق اخبار دریافتی و سنجیدن اوضاع این راهپیمایی را جهت جلوگیری از بروز فضای رادیکال لغو کردند. این تصمیم با انتقاد بخشهایی از جنبش روبرو شدند اما اصل و الویت حفظ جان و آرامش بود. اصل مسالمت آمیز بودن طی طریق مان، در هیچ شرایطی نباید تحت الشعاع قرار گیرد، حتی اگر نارضایتی و اعتراض مقطعی بخشی از جنبش را بهمراه داشته باشد. این مهم را موسوی و کروبی بعنوان دو منتقد اصلی و درونی نظام، بخوبی درک میکنند و بر آن اصرار دارند.

حال، بعد از حضور چشمگیر مردم در 25 بهمن و دیدار مجدد با یکدیگر و تجدید روحیه و قدرت نمایی خاص مبارزه مدنی در برابر جریان حاکم، طرح تجمعی دیگر با فاصله زمانی اندک تا چه حد عقلانی و منطقی است؟

واقعا این رفتارهای شتابزده و هیجانی و بعضا الگو گرفته از امروز برخی کشورهای عربی تا چه حد میتواند ما را از امن ترین راه به سر منزل مقصود برساند؟

آیا ما بدنبال انقلاب هستیم که نیاز به حفظ هیجان عمومی و فضای احساسی داریم؟ کسانیکه با این استدلال که نباید بدنه جنبش سرد شود! از این طرح حمایت کردند آیا معتقدند که “ما” بایستی جنبش را به حرکت درآوریم و یا اینکه خواست و هدف به حق جنبش، انگیزه پویایی آن است؟

آیا قدری تامل در این گونه فراخوان ها و تصمیم گیری های جمعی ضروری نیست که مباد برگ برنده حضور ارزشمند در 25 بهمن را به تاراج دهیم؟ آنهم در این شرایطی که سران جنبش در حصر بسر میبرند. بدیهی است وقتی یک اسفند با حضور اندک پاسخ داده میشود، حاکمیت ادامه حصر را بخوبی محک میزند و این میتواند منجر به ادامه دار بودن آن شود.

من واقعا نمیدانم در نبود سران جنبش چه بر سر جنبش خواهد آمد اما پیش از این بر این باور بودم که بدون سران جنبش مردم بخوبی راه خود را می یابند. هنوز هم بر این باورم اما درصورتی که این اصرار بر تزریق هیجانات بر بدنه اصلی جنبش که همان مردم داخل از کشور هستند رفع شود.

نکته دیگر اینکه وقتی رسانه های مقابل بر موضوع ورود سلاح و تجمعات جزیره ای با انبوه خشونت تاکید میکنند آیا نبایستی خشونت به کمین نشسته را دریابیم؟

از طرفی واقعیت اینست که شرایط بغرنج تر از پیش معیشت درون کشور و نیز تحولات منطقه باعث شکل گیری فضای ملتهبی در 25 بهمن شد. و اشکال و اختلاف نظر اینجاست که برخی معتقدند از این شرایط بایستی به عنوان کاتالیزور جنبش استفاده کرد، غافل از اینکه این سرعت بخشی جنبش را بسوی نابودی سوق خواهد داد و در این صورت سهم ما در میان جز انقلاب و یا خاموشی نخواهد بود! که در هر صورت تندرویان مخالف و نیز همراه با حکومت پیروز میدان خواهند بود.

درست است که جنبش سبز قائل به تکثر آراست اما لازم است یادآوری کنیم که بدنه همان مردمی هستند که به فراخوان موسوی و کروبی با وجود یکسال و اندی سرکوب بی حد و حصر، با دلی پر امید پاسخ دادند اما اکثریت از کنار فراخوان مجدد یک اسفند بی پاسخ گذشتند!

آنچه واضح است اینکه اصرار برای گرداندن چرخ های جنبش آنهم با روشهای تند و رادیکال و تحمیل خواست انقلابیون خود مسبب بروز مرزبندی مشخص در درون جنبش میشود و آنها را به سرنوشت گروهک رجوی ( که از ابتدا در جنبش جایی نداشت) دچار میکند. این اصرار و تحمیل ها هم موجبات نابودی جنبش و هم خودکشی سیاسی این احزاب را فراهم می آورد.

صادقانه باید بگویم در این میان امثال من، دغدغه ای جز حفظ جنبش نداریم و رویای دموکراسی با حضور آرا متضاد را نه تنها حاصل تلاش حکومت بلکه سلاخی شده روحیه مستبد برخی گروه ها و احزاب ضد نظام می پنداریم و از آن میگذریم!

در آخر مجددا تاکید میکنم شورای هماهنگی راه سبز امید شتابزده و همراستا با افراطیون وارد فاز خیابانی شد که این خود مستلزم بررسی ایرادات ، روشن کردن هدف و وسیله و نیز پرکردن خلا احتمالی در این شورا دارد. فراموش نکنیم که امروز نزدیکترین هدف شکستن حصر سران جنبش و دورترین هدف اصلاح وضعیت موجود در همه ابعاد است که امیدواریم بزودی و با ابتکار عمل برای اعلام وجود در عین تلطیف فضا، محقق شود....

برگی لابلای گیس های عفریته!

38

بازهم سبزها در شهر جاری شدند. سیاهی هراس برداشت و ردی دیگر در دفترمان زد.

روزی دیگر بر تخته سیاه تاریخ نوشته شد اما باید پاک اش کنند! 

اینجا بودم، دلم کلمه میخواست، حرف میخواست. دلی که حرفی نداشت. آرام بود. بی آشوب از هراس جان ها. نادانسته از روح سبز ماندن.

اما آشوب آمد، نه آشوب جانها، آشوبی از گیس کندن عفریته ی چرخ زن که حیرانم کرد. میخکوب شدم از اینهمه شر!

برگهای کنده شده را در گونی اش چپاند. روشن ترین اش را گوشه سر زد، لابلای آن گیس های زمخت! و راه افتاد.

دیگر هیچ …

امید تنها تو هستی که خود ناظری بر ما و آنها

پلمپی از نوع تک صدایی!

mana1 

گفت : بنویس، باش!

گفتم : هستم اما وقت مرا دزدیده اند، دندانهای شما وقت مرا دزدیده اند!

ننوشتم، ننوشتم و مُهر “سکوت سرشار از ناگفته‌هاست” بر در خانه ام زدم

اما

تازه دانستم پلمپی بیش از مُهر سکوت بر در خانه ام است

پلمپی از نوع استبداد، دیکتارتوری، تک صدایی

به همین سادگی ، بازهم فیلتر شدم!

و به همین سختی بازهم هستم، لجباز نیستم اما باید بگویم “هستـم” تا عادت کنند به صدایی دیگر…