به این فکر میکنم که چرا همیشه از داشته هایمان غافل و از نداشته هایمان داستان ها ساخته ایم؟!
وقتی مصدق بود، برایمان مصدق نبود. پیرمردی لجباز و یا اصلا برایمان تعریفی نداشت. اصلا آنقدر مهم نبود که بفهمیم چه می گوید، چه میخواهد. اما امروز مصدق، مصــــدق است! بزرگی از تاریخ ما
امروز هم که میر هست، مهم نیست. زمانی بود، حرفی زد و رفت. بقول عده ای تاریخ مصرف اش گذشته. عجب ملت (…!) هستیم که یک روز مرید هستیم و فردا فحاش. اما هیچ روزی به “چه گفتن” نیندیشیدیم، به اصل “حق” فکر نکردیم و تنها گلوی حق گو را بوسیدیم یا خنجر زدیم.
امروز هم که تا بگویی میرحسین بلافاصله دو عده روبرویت قد می کشند.
- این میر شما هم که دم از دوران طلایی امام میزد! قهرمان سازی نکنید …
- این میر شما هم به انقلاب و مملکت خیانت کرد و رو سیاه شد! …
آری؛ امروز میر و آنها که او را میفهمند تنهایند. اما فردای تاریخ از آن ماست.
چه فایده! حیف که این فردای تاریخ هیچگاه به دردمان نخورده و نمیخورد. تنها استفاده تاریخ ژست است. مهم نیست که امروز را نمی فهمیم. مهم اینست که شخصیتی به تاریخ مان اضافه خواهد شد که نسل های بعد با آن ژست بگیرند! همانطور که ما با قبلی ها
خسته ام از اینهمه راه بلد بودن و نرفتن. از اینهمه تاریخ خواندن و نفهمیدن. از اینهمه نسخه پیچیدن و خود بیماری…
1 نظرات:
خواندن تاریخ به تنهائی بدون بهره گیری از نتایج آن و به کار بستن آن در جامعه مانند خواندن رمانیست که پس از خواندن بسته می شود...برای عدم تکرار اشتباهات تاریخی به خرداجتمائی نیازمندیم...
ارسال یک نظر