بار دیگر محکوم به فیلتر شدم


23553_104301619593300_100000403885611_108541_4892306_n

بار دیگر محکوم به فیلتر شدم.

باز هم «دسترسی کاربر گرامی به کابوس کبوتر امکان پذیر نمی باشد


در خانه ام چرخی زدم. مرور کردم تا ببینم چه شد که بازهم درب این خانه پلمپ شد و من درونش حبس شدم. برایم عجیب است که این چه اصراری است برای این حکم اجباری.

در هر حال پاسخی جز این به ذهنم نمیرسد که فضای انتقاد بشدت تنگ و تاریکتر از قبل شده است. با خود می اندیشم در این فضا چه باید کرد؟ باید سکوت کرد و به دیده اطاعت یا اینکه ادامه داد و نوشت و نوشت و نوشت…

باور کنید گهگاه به علت مشغله از خانه ام غافل میشوم. تا این قفل بیرحمانه و بی منطق را بر درب اش می بینم بار دیگر خانه تکانی میکنم و دستی به سر و رویش میکشم و از این بابت با وجود همه شکوه و گلایه ها، در دلم از صادر کنندگان این حکم بی دادگاه تشکر میکنم.



بزودی برمی گردم تا بگویم



پ.ن اول: طراح «دهان های فیلتر شده» در بالا، آقای هادی حیدری است

پ.ن دوم: سه ماه قبل هم فیلتر شدم


روزِ عشقِ امروزم

mardgiran01
اسپندارمذگان سال پیش ، در خانه قدیمی ام بودم. آنجا که سر درش نوشته بودم :« ای آزادی! بگذار دیگران به تو ایمان نداشته باشند. اما من تا واپسین دم به تو مومن خواهم ماند...»

روزگاری که آزادی را جستجو میکردم اما نه به اندازه امروز. روزگاری که دم به دم آزادی را مینوشتم اما فشار و تنگنا را در قدمی آنطرف تر از خود حس میکردم نه اینکه نزدیک تر از خود، به خودم!

اما امروز پس از گذشت چند ماه آنچنان تشنه ی آزادی ام که با تمام توان به سوی جرعه ای آزادی میدوم. امروز که منقلبم از احساسات و افکار متنوع و لحظه ای؛ نمیدانم فردا چه روزی است. نمیدانم فردای میهنم ، فردای خودم ، فردای دوستان «ناامن در خانه» یا دوستان «گوشه نشین سلول» ام چه خواهد بود؟!

سال گذشته در چنین روزی نوشتم فروزان باد روز عشق بر تو هم میهنم ...

وقت گذاشتم، از این روز نوشتم، تبریک گفتم و این روز را خوشحالی کردم.


اما پس از گذشت تنها یک سال ، سالها پیر شدم. خواستم با دلی جوان از روز عشق بگویم اما دیدم جز دغدغه آزادی نوشتن چقدر سخت شده است! دیدم باید از آنچه که این روزها در ذهنم می چرخد و وقت روی کاغذ آوردنش را ندارم بنویسم تا شاید پس از ماهها چند ساعت، تنها چند ساعت ، آسوده خواب را به چشمانم راه دهم.