«سکوت سرشار از ناگفته‌هاست»

سروده‌هایی از: مارگوت بیکل
ترجمه:  احمد شاملو

shamlo

دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند.
سكوت، 
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.
در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.

* * *

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.
گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی 
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.

* * *

گاه 
آنچه ما را به حقیقت می‌رساند
خود از آن عاری است.
زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.

* * *

از بختیاری ماست
ـ شاید ـ
كه  آنچه می‌خواهیم
یا به دست نمی‌آید
یا از دست می‌گریزد.

* * *

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.
می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.
حس می‌كنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم
باور می‌كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.
می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

* * *

چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری‌دهنده،
كلامی مهرآمیز،
نوازشی ،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار
دامت را تهی یافتی؟
از پای منشین!
آماده شو كه دیگر بار و دیگر بار
دام بازگُستری.

* * *

پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.

* * *

پنجه در افكنده‌ایم
با دست‌های‌مان
به جای رها شدن.
سنگین سنگین بر دوش می‌كشیم
بار دیگران را
به جای همراهی كردنشان.
عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.
در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه.

* * *

سپیده‌دمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
و با سومین بانگش
درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.

* * *

زخم‌زننده ،
مقاومت‌ناپذیر،
شگفت‌انگیز و پُر راز و رمز است؛
آفرینش و
همه آن چیز ها
كه "شدن" را
امكان می‌دهد.

* * *

هر مرگ اشارتی‌ست ؛
به حیاتی دیگر

* * *

این‌همه پیچ،
این‌همه گذر ،
این‌همه چراغ،
این‌همه علامت!
و همچنان استواری به وفادار ماندن
به راهم،
خودم ،
هدفم ،
و به تو.
وفایی كه مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می‌نماید.

* * *

جویای راه خویش باش
از این‌سان كه منم.
در تكاپوی انسان‌شدن.
در میان راه،
دیدار می‌كنیم
حقیقت را،
آزادی را،
خود را.
در میان راه،
می‌بالد و به بار می‌نشیند
دوستی‌یی كه توان‌مان می‌دهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم و یاوری.
این است راه ما؛
تو،
و من.

* * *

در وجود هر كس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی ،
بیراهه‌یی،
طرح افكندن این راز
_ راز من و راز تو، راز زندگی _
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.

* * *

بسیار وقت‌ها
با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می‌كنیم.
اما در همه چیزی رازی نیست.
گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.
سكوتِ ملال‌ها
از راز ما
سخن تواند گفت.

* * *

به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.
من پا پس می‌كشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.

* * *

پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
از دیگران شكوه آغاز می‌كنم.
فریاد می‌كشم كه:
«تركم گفته‌اند!»
چرا از خود نمی‌پرسم
كسی را دارم
كه احساسم را،
اندیشه و رویایم را،
زندگی‌ام را ،
با او قسمت كنم؟
آغاز جداسری
شاید
از دیگران نبود.

* * *

حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.
با خود وفادار می‌مانم آیا؟
یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟

* * *

بی اعتمادی دری است.
خودستایی و بیم،
چفت و بست غرور است.
و تهی‌دستی،
دیوار است و لولاست
زندانی را كه در آن
محبوس رای خویشیم.
دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه‌هایش تنفس می‌كنیم.
تو و من، توان آن را یافتیم
كه برگشاییم؛
كه خود را بگشاییم.

* * *

بر آنچه دلخواه من است
حمله نمی‌برم؛
خود را به تمامی بر آن می‌افكنم.
اگر برآنم
تا دیگر بار و دیگر بار
بر پای بتوانم خاست
راهی به جز اینم نیست.

* * *

توان صبر كردن
برای رو در رویی با آنچه باید روی دهد.
برای مواجهه با آنچه روی می‌دهد.
شكیب‌یدن؛
گشاده بودن؛
تحمل كردن؛
آزاده بودن.

* * *

چندان‌كه به شكوه در می‌آییم
از سرمای پیرامون خویش،
از ظلمت،
از كمبود نوری گرمی‌بخش؛
چون همیشه،
برمی‌بندیم
دریچه كلبه‌مان را،
روح‌مان را.

* * *

اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛
از دستم می‌دهی.
اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من
تا انسان آزادی باشم؛
میان ما همبستگی‌یی از آن‌گونه می‌روید
كه زندگی ما هر دو تن را
غرقه در شكوفه می‌کُند.

* * *

من آموخته‌ام
به خود گوش فرا دهم؛
و صدایی بشنوم
كه با من می‌گوید:
(این لحظه) مرا چه هدیه خواهد داد؟
نیاموخته‌ام
گوش فرا دادن به صدایی را
كه با من در سخن است،
و بی‌وقفه می‌پرسد:
من (بدین لحظه) چه هدیه خواهم داد؟

* * *

شبنم و برگ‌ها یخ‌زده است و
آرزوهای من نیز.
ابرهای برف‌زا برآسمان درهم می‌پیچد.
باد می‌وزد؛
و توفان در می‌رسد.
زخم‌های من
می‌فسرد.

* * *

یخ آب می‌شود در روح من،
در اندیشه‌هایم.
بهار،
حضور توست.
بودنِ توست .

* * *

كسی می‌گوید: «آری!»
به تولد من،
به زندگی‌ام،
به بودنم،
ضعفم،
ناتوانی‌ام،
مرگم .
كسی می‌گوید: «آری!»
به من ،
به تو،
و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،
شنیدن پاسخ تو ،
خسته نمی‌شود.

* * *

پرواز اعتماد را
با یكدیگر
تجربه كنیم.
وگرنه می‌شكنیم
بال‌های دوستی‌مان را.

* * *

با در افكندن خود
به دره،
شاید سرانجام
به شناسایی خود
توفیق یابی.

* * *

زیر پایم   
زمین از سُم‌ضربۀ اسبان می‌لرزد .
چهار نعل می‌گذرند اسبان.
وحشی، گسیخته افسار؛
وحشت‌زده به پیش می‌گریزند.
در یال‌هاشان گره می‌خورد
آرزوهایم.
دوشادوش‌شان می‌گریزد
خواست‌هایم.
هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندكی غبطه.
در افق ،
نقطه‌های سیاه كوچكی می‌رقصند
و زمینی كه بر آن ایستاده‌ام
دیگر باره آرام یافته است.
پنداری رویایی بود آن همه.
رویای آزادی، یا، احساس حبس و بند.

* * *

در سكوت 
با یكدیگر پیوند داشتن،
همدلی صادقانه،
وفاداری ریشه‌دار.
اعتماد كن!

* * *

از تنهایی مگریز!
به تنهایی مگریز!
گهگاه 
آن‌را بجوی و
تحمل کُن.
و به آرامش خاطر
مجالی ده!

* * *

یکدیگر را می‌آزاریم بی‌آنکه بخواهیم.
شاید بهتر آن باشد که
دست به دست یکدیگر دهیم
بی‌سخنی.
دستی که گشاده است؛
می‌بَرد؛
می‌آورد؛
رهنمونت می‌شود
به خانه‌ای که نور دلچسبش گرمی‌بخش است.

* * *

از كسی نمی‌پرسند
چه هنگام می‌تواند «خدانگهدار» بگوید؟
از عادات انسانی‌اش نمی‌پرسند.
از خویشتنش نمی‌پرسند.
زمانی به ناگاه
باید با آن رو در روی در آید؛
تاب آرد؛
بپذیرد؛
وداع را ،
درد مرگ را،
فرو ریختن را؛
تا دیگر بار،
بتواند كه برخیزد.

 

یلـــدا

yalda2

شب یلدا آغاز شد…. چهارمین یلدای من، بی سرخی انار و شیرینی هندوانه. بی گرمای کرسی و همدمی همسایه.

صبوری میکنم تا دو یلدای دیگر...

عزیزانم، دلهاتان گرم، لبهاتان شکفته تا باشد که یلداتان خجسته

 

تاوان مبهم

images

متنی با عنوان اعتراف یکی از دانشجویان زندانی و متهم به ارتباط با منافقین در یکی از سایتهای حامی دولت منتشر شد. انتشار این متن اصلا عجیب نبود چرا که پیش از این نیز ارتباط مستقیم و نزدیک این سایت با بازجویان و کارشناسان وزارت اطلاعات واضح و مبرهن بود. این ارتباط و اینکه حتی متن اعتراف تحت چه شرایطی نوشته شده بحث اصلی مورد نظرم در این نوشتار کوتاه نیست. 

محور اصلی این اعتراف چند وقتی است که گفته و شنیده شده است. یادم می آید روزی که از چنین موضوعی یعنی همان موضوع محوری این اعتراف نامه که تغییر چهره اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق بود، مطلع شدم تا چند روز در شوک بسر می بردم. چون تا پیش از آن اعضا و هواداران این سازمان را تنها با ادبیات خاص خودشان تشخیص میدادم. گروهی عمدتا از قشر کم سواد، ناآگاه و خشن .

واقعیت تازگی داشت. وقتی به خود فرصت درک موضوع را دادم نکاتی را دریافتم که قصد داشتم درباره اش بنویسم که تصادفا در همین بحبوحه این اعتراف نامه منتشر شد.

موضوع از این قرار است که منفور و مطرود بودن سازمان تروریستی مجاهدین خلق امری بدیهی است و جالب اینکه خود بر این امر واقفند. بنابراین خیلی دور از ذهن نیست که لباس روزنامه نگار، فعال حقوق بشر، فعال زنان و ... به تن کنند و در میان فعالان مدنی و اجتماعی جایی برای خود باز کنند. اما این عمل جای ابهام دارد. چرا که وقتی اعضا و هواداران این سازمان به عنوان روزنامه نگار یا فعال زنان وارد عرصه میشوند پس عملا هیچگونه پیشبردی در اهداف این سازمان تروریست نخواهند داشت. لذا ضرورت و منفعت این رویه برای این سازمان چه میتواند باشد؟ حتی اگر جنبه تبلیغاتی و ژست سیاسی هم مطرح باشد بازهم ایفای نقش کاذب تاحدود زیادی میتواند این هدف را زائل کند.

اما بهرحال نه علاقه و نه آگاهی برای پرداختن به موضوع از این منظر هم ندارم. تنها در این میان خلا بزرگی وجود دارد که در این مدت نتوانسته ام نادیده بگیرم و برای خود حل کنم.

پیشتر وقتی اتهام همکاری با منافقین مطرح میشد بویژه علیه دوستانی که شناخت کافی از روحیات و هدف فعالیت شان داشتم ابدا برایم قابل پذیرش نبود. اما چند روزیست که دریافته ام مفهوم ارتباط و همکاری با منافقین نیز تعبیر و تفسیر خاصی پیدا کرده است! این اتهام لزوما تنها در مورد اعضا و وابستگان به این گروه مطرح نمیشود بلکه در مورد هر فعال مدنی و سیاسی نیز ممکن است مطرح شود که در مسیر فعالیت اش ناخواسته یکی از نفوذی های این سازمان کنارش قرار بگیرد، حتی اگر تعامل موثر و تنگاتنگی با یکدیگر در زمینه آن فعالیت مدنی یا سیاسی نداشته باشند!

آنچه که از این بدعت تازه در پروسه بازجویی و محاکمه فعالان مدنی و سیاسی برجسته تر می نماید، عدم رعایت عدالت و منطق از سوی دستگاه امنیتی است. این بی عدالتی را عینا میتوان در قیاس احکام صادر شده علیه فعالانی که نادانسته و حتی بدون خطا و لغزش تنها در مسیر تعریف شده فعالیت شان گام برداشته اند با احکام صادر شده علیه نفوذی ها و اعضای این سازمان مشاهده کرد.

روی سخنم خطاب به مسئولان و مجریان این شیوه است؛ اگر برخورد و مبارزه با این سازمان را در این یافته اید باید ضمن ابراز تاسف گفت چرا و در کدام قاموس پسندیده است که نیروی جوان، خلاق و آگاه که برای پیشبرد اصلاحات در زمینه های نه تنها سیاسی بلکه فرهنگی و اجتماعی این جامعه مفید هستند، فدای یک سازمان تروریستی شوند!

خیلی دور نیست مثالی که بیان میکنم در حوزه فعالیت اجتماعی ام یعنی حقوق زنان و آن تلاش ها در زمینه پروسه تصویب «لایحه حمایت از خانواده» است. وقتی زنان ما میتوانند همانطور که عیان است، با ارائه علم و آگاهی شان نمایندگان مجلس را در تصویب قانونی سالم تر و کارا تر یاری دهند و به معنای واقعی در جهت اصلاح قانون و حتی ساختار اجتماعی شکل گرفته ناشی از این قوانین معیوب موثر باشند، چرا فدای یک سازمان مطرود از سوی جامعه شوند؟! گرچه این حمایت ها از سوی جنبش های مدنی همواره پس زده میشود ... چرا تا این اندازه، اصرار بر تک صدایی است که این خود عین دیکتاتوریست. شاید این نام را برنتابید اما حقیقتا تعریفی جز این در توصیف اداره کشور و رویکرد مسئولان نیست...

به حق است که این فعالان را «قربانی» بنامم. قربانیانی که تاوان مبهمی را میپردازند در عین بیگناهی!

بنده نمیدانم راه حل مقابله با یک گروه تروریستی چه میتواند باشد اما مطمئن هستم قطعا این راهی که در پیش گرفته شده عین ناعدالتی و بی منطقی است.

اما آقایان!

وقتی که حکم فعالان قربانی شده گاها دو برابر صادر میشود! حق بدهید که به هدف تان شک کنم.

یک پیشنهاد کودکانه (در دنیای سیاست) برایتان دارم؛ اینکه اعضا و هواداران این سازمان را در هر حوزه مشخصا اعلام کنید نه با تغییر مفاهیم، نه با اعلام قربانی به عنوان منافق! در این پیشنهاد کودکانه بگذارید یکبار هم که شده خیال کنم شاید قد ارزن صداقتی در سیاست، بویژه سیاست شما میتواند باشد!!! در هر حال این پیشنهاد مزاحی در این یادداشت تلخ است. جدی نگیرید...

اما با این روش و بدعت نامیمون حق بدهید که درحدی که قدرت تجزیه تحلیل ام یاری میکند که به این نتیجه برسم هدف شما کوتاه کردن دست این سازمان نیست بلکه ضربه زدن به نخبگان و فعالان سیاسی و مدنی و مطبوعاتی است.آری، مبارزه با این سازمان دستاویز خوبی را برایتان در به سکوت واداشتن هر گونه صدای معترض و منتقدی که میتوانست در مسیر رشد و پویایی ایران عزیزمان از سوی شما شنیده شود، فراهم آورده است.

علیرغم برخی که با ژست دموکرات اندیشیدن، کوتاهی دست این سازمان تروریستی از مملکت را به انتخاب مردم موکول میکنند اما بنده معتقدم در هیچ کجای دنیا هیچ تریبونی به تروریستها داده نمیشود و این ادعا از سوی ایشان سهل انگاریست. به جد بر این باورم که در این راستا مقوله آگاهی بخشی از سوی شما گام بلندی است که متاسفانه بیش از آن رو به سوی سو استفاده در جهت انتقام از صدای منتقد نهاده اید.

*******

مطلب مرتبط :  آگاه کن!

من در آن میان نیستم …

نه شعر است نه متن زیبا! حرف است

dfysf8

چشم می گشایم

روزهایی که تاریک است

و من در آن میان نیستم

شنیده ای گاهی خیال قد نمیدهد، وهم دیگر تصویری برایت ندارد!

دیده ای شکستنِ استخوان در گلوی خیال و پیچیدن فریاد باد در سینه

اناری که در دستانم کبود میشود و برگی که می میرد

کبوترانی که ترسان ترسان بال میزنند و تنها می مانم در همین دایره غم نه بیشتر

نه من در آن میان نیستم

شاید

شاید صفحه پایان زندگی رسیده که دیگر وهمی، خیالی، تصویری نیست

خوابِ آرامش سخت است؛ آرامش در خواب هم محال

روزها بازیشان گرفته! همدیگر را هل میدهند سرزنده و شاد

و من در آن میان نیستم، جا مانده ام

کسی چه میداند که حسرت دست از دامانم برنمی گیرد تا بیایم

عجب طینت بدی دارد این گذشته که آلوده ام کرده و دیوانه

چه امیدی بسته ام به روزهایی که رفت، به کودکی که رفت، عمری که رفت

احمقانه امید دارم

امید دارم که چنگ می اندازم و روزهای رفته را راضی میکنم و عمر رفته را بر میگردانم

می خندی! اما این حقیقت روز و شب من است

میدانم برگ آخر زندگی را ورق میزنم

میدانم خدا دوستم دارد، دیوانه ام کرد تا عاقل نمیرم

با کودکی ام بازی میکنم تا این برگ آخر هم ورق بخورد و من نترسم

خدایا دوستم داری و میدانم.... دوستت دارم مهربان

 

13 آبان 89 / 4 نوامبر 10

6:10 صبح - مانیل

آگاه کن!

و گفت : گرگها را دریاب!

میترسم …

bigane

آهای، دشمنِ جوانمرد!

آگاه کن تا خویش ها را ناجی باشیم …

زمزمه آشنای امید – برای برادرم بهمن

بهمن 1

میخواهم برای برادرم، بهمن بنویسم؛ با همزبانی که گویاتر همدلی ام را نوشته باشم. این روزهای سخت، این بگیر و ببندها تنها خوبی اش همین نزدیک شدن دلهاست. گاهی فکر میکنم چه تحولی لازم بود تا اینطور دلواپسی ها و دل نگرانی هایمان يکی شود و به معنای واقعی سخن هک شده سعدی در ذهنهایمان در دل قوت گيرد! 

بازهم عادت همیشگی؛ وقتی قلم حرکت میکند که نوا و آهنگی هم باشد… همین لحظه، دردم تازه میشود. حنجره زخمی لرستان با سوزی که در وجودم می نشیند میخواند …

باری برف و زی باد ، باد بی رحم طوفونی

شل شکت می زنم زار سر ریا سرگردونی [1]

و این روزگار برایم به تصویر کشیده میشود. روزگاری که درد دارد، رنج دارد، بند و اسارت دارد، ظلم و جور دارد

روزگاری که سرمایِ ظلم اش، استخوانمان را سیاه کرده، رد پای تازیانه بی عدالتی اش، زخمی بر تن مان جا انداخته

براستی این ظلم نیست که تنها گفتن رای ما کو اینهمه کوفتن و تازاندن پاسخ اش باشد؟ این ظلم نیست که روزنامه نگاری برای انجام رسالت اش به بند کشیده شود؟ ظلم نیست که انتشار شعری حماسی ازحکیم ابوالقاسم فردوسی مصداق تهییج و تحریک مردم باشد و یکی از اتهامات قلم یک روزنامه نگار؟

وقتی آنها میترسند حتی روزنامه نگاران هم بايد تاوان بدهند. حتی ژیلا هم باید به قدر عمر انساني با قلم وداع کند! و اینها همه درد است. دردی که نمیگذارد این روح خسته دمی بیاساید

وایرج همچنان میخواند  …

نه دِ دل آز نه دِ لار جو نه دِ پایام تآو رته [2]

نوشته ها در برابر چشم خیس ام محو میشوند…

دّسمه بیر و بوحو سیم بیت کوچ تا بینم خآو رته [3]

یادم می آید زندانبان مرا می پاید اما من آزادم هنوز. میتوانم نبينم اش! پس به یمن این آزادی از امید بنویسم. از آینده سبز، از افقی روشن. میخواهم از ژیلا خواهش کنم این هفته از پشت آن کابین سرد پیام گرم امید بخش استاد را براي برادرم زمزمه کند

دسمِه بیر تا بّکّه گل دو تّل حُشکِ دار دّرد

تو چی میلِ زنه منه چی خی دِرگیام بگرد[4]

با تصور این لحظه که ژیلا نوای امید با لهجه آشنای لری را در گوش بهمن زمزمه میکند، لبخند میزنم و نفسي تازه میکنم. برای هزارمین بار آرزو میکنم. آرزوي روزهای خوب... آرزوی رهایی بهمن و همه دربندان راه اندیشه و قلم

پ.ن

[1] برف باریده و باد وزیده؛ باد بیرحم و طوفانی

     خسته و درمانده زار می زنم سر راههای سرگردانی

[2] نه در قلبم توان، نه در بدن جان و نه در پایم تاب رفتن ندارم

[3] دستم را بگیر و بیت کوچ را برایم بخوان، شاید خواب رفتن را بیبینم

[4] دستهایم را بگیر تا شاخه های خشک درخت درد گل کنند

       همچون چون میل زنده ماندن چون خون در رگهایم بگرد

تو که حیران مشتی دلاری، دلکش را قضاوت نکن!

وقتی مرضیه رفت با آنکه از ده دوازده سالگی عاشق صدایش بودم هیچ نگفتم تا مبادا نتوانم لب از نکوهشِ از دنیا رفته ای بازدارم، تا مبادا برخی خرده بگیرند که هنرمند بودن مرضیه را به حرکت سیاسی اش نبایستی گره زد.

اما ویدیویی دیدم از هادی خرسندی، که در مقام مجیزگوی مریم ابریشمچیِ رجوی و همراهان اختیاری و اجباری اش، بانوی هنرمند و وطن دوست ایران، دلکش عزیز را در لفافه نازکی از طعنه در قیاس با مرضیه ی سالها از دست رفته این ملت قرار داد.

 0

دلم نیامد در برابر این جسارت و وقاحت ننویسم؛ ننویسم تو که حیران مشتی دلاری، دلکش را قضاوت نکن!

ما سالهاست که مرضیه را در سکوت فراموش کردیم. از همان زمان که بر روی تانک هایی که روزی ایران را نشانه میرفت ایستاد و خواند.

مرضیه سالها پیش رفت که رفت …

و اما در پایان این نوشتار کوتاه اشاره کنم بسیار جالب توجه بود که هم این طلخک بی مایه بخوبی میدانست پس از حضور در این جمع نفرت انگیز و سخن گفتن از حرکت نفرت انگیز یک هنرمند مورد شماتت قرار خواهد گرفت و هم حضار در برابر این سخن قرار گرفتند که پیوستن مرضیه به آنها از محبوبیت اش کاست اما با دلداری این طلخک به وجد میآمدند و کف میزدند و حقیرانه شاد بودند!؛

******

پ.ن

گویا (براساس خبرهای تایید نشده در برخی سایتها) مرضیه از سال 2003 از این گروه تروریستی جدا شده که با تهدیدهای فراوان از اعلام رسمی آن بازداشته میشود. برخی کنسرت آگوست 2004 ایشان که به نفع کودکان عراقی و بدون هیچگونه تبلیغ و آرمی از این گروه تروریستی برگزار شد را سند مستدلی بر این جدایی میدانند. در این کنسرت که تنها برزگزاری آن را این تروریستها برعهده داشتند، مرضیه از پذیرش مدال افتخار هنری! از سوی مریم ابریشمچی رجوی امتناع کرده است.

سرانجام اینکه مرضیه تا پایان عمر تاوان این اشتباه بزرگ را پرداخت و حتی پس از مرگش (مراسم خاکسپاری) نیز مورد سواستفاده این خائنین به بشریت و انسانیت قرار گرفت …

آقای مصطفایی؛ شما یک عذرخواهی بدهکارید!

org-z128235825273b71b09dc8acc2b0db498c454e33ea6d179e39c

در گفتگویی که آقای محمد مصطفایی با برنامه ای از صدای امریکا داشت مطلبی را عنوان کرد که لازم دیدم این نقد و توضیح را در رابطه با نحوه بیان ایشان داشته باشم. در ابتدا باید بگویم که مقصود و هدف آقای مصطفایی بر همه عیان است و تمام انتفاد بنده نسبت به نحوه بیان ایشان است و بس!

در این برنامه آقای مصطفایی در پاسخ مجری برنامه که پرسید چه تضمینی وجود داشت که همسر شما از زندان آزاد و به صورت قانونی از ایران خارج شده و نزد شما بیاید، گفت: ببینید من یک حقوق دان هستم و به موازین قانونی کاملا آشنا هستم و حتی میدانم که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی تا چه حد میتوانند یک شخص را تحت فشار قرار دهند به خصوص اینکه خانم من اگر که یک فردی بود که فعالیت اجتماعی میکرد روزنامه نگار بود یا اینکه کار سیاسی انجام میداد من صددرصد خودم رو میرفتم معرفی میکردم ولی چون یقین داشتم خانم من بیگناه هست و هیچ عملی، اصلا عمل مجرمانه ای، هیچ عمل و فعالیت اجتماعی انجام نداده به خاطر همین یقین داشتم که ایشان از زندان آزاد خواهند شد، وقتی که مسئولین دستگاه امنیتی اطلاعاتی به این یقین برسند که من از ایران خارج شدم و دستشان به من نمیرسد.

و حالا سئوال من از ایشان اینست:

آقای مصطفایی

آیا فعالیت اجتماعی، سیاسی و یا روزنامه نگار بودن عملی مجرمانه است؟ آیا گناه است و فعالان سیاسی ، احتماعی و یا روزنامه نگاران گناهکارند؟

سئوال مهمتر اینکه آیا همه و همه کسانی که در زندان هستند، گناهکارند و فقط و فقط گناهکاران را در زندان نگه داشته میشوند؟

آقای مصطفایی

آیا همه آنها که بازداشت شدند، ماهها در بازداشت بسر بردند و احکام سنگین دریافت کردند گناهکارند؟

آیا سارا توسلی، نسرین ستوده، بهمن احمدی امویی، عبدالله مومنی، میلاد اسدی، کیوان صمیمی، ضیا نبوی، مصطفی تاج زاده، محمد نوری زاد، عماد بهاور، محسن میردامادی، مسعود باستانی، مهدی محمودیان، عیسی سحرخیز، ابراهیم یزدی، شیوا نظرآهاری، بهاره هدایت،احمد صدر حاج سید جوادی،
کوهیار گودرزی، احمد زیدآبادی،علی جمالی، عالیه اقدام دوست و دهها تن دیگر مستحق این احکام و این شرایط هستند؟

آیا همه آنها که بواسطه فعالیت سیاسی و مدنی شان ، بواسطه نوشتن و ابراز انتقاد شان در شرایط نا امنی در بیرون از زندان در ایران بسر میبرند، مستحق چنین وضعیتی هستند؟

آقای مصطفایی، شما به همه فعالان و دربندان سیاسی، احتماعی و مدنی که مستحق چنین شرایطی نبوده و نیستند، به همه آنها که به ناحق در عذابند، به آنها که خود و خانواده شان امروز در این شرایط پلیسی و امنیتی تحت فشار هستند، یک عذرخواهی بدهکارید!

بازهم در پایان تاکید و تکرار میکنم این نقد تنها بر نحوه بیان تان است و بس !

 

پ .ن  1

مصاحبه را از اینجا ببینید

 

پ.ن 2

آقای مصطفایی پاسخ شان را طی ایمیل و همچنین فیس بوک ارسال کردند و گفتمانی بین ما صورت گرفت که لازم می بینیم اینجا هم منتشر کنم تا حقی بر گردنم نباشد:

سلام خانم سمانه موسوی عزیز
در پاسخ به یاداشت شما لازم است نطر خوانندگان را به ذکر چند مطلب جلب نمایم:

1- ما ایرانی ها عادت کرده ایم که هر کس در صدد انجام مصاحبه ای بر می آید یا اینکه اظهار نظری می کند جملات مصاحبه شونده را به گونه ای دیگر و برای تخریب استفاده کنیم و واقعیت را وارونه جلوه نماییم.

2- برداشت یک قسمت از مصاحبه من و تجزیه تحلیل همین قسمت بدون در نظر گرفتن دیگر بخش های مصاحبه عملی غلط و برخلاف انصاف است چرا که در بخش آخر مصاحبه خود صراحتا به بی گناهی افرادی که در بازداشت بوده اند اشاره و خواستار آزادی آنها شده و از همه بازداشت شدگان بدون بردن نام حمایت کرده ام.

3- خانم سمانه موسوی آیا زنان فعالی که در زندان به سر می برند و در بازداشت هستند همه و همه خانه دار بوده اند و هیچ فعالیتی نکرده اند؟ آیا آنها صرفا به تربیت فرزندان خود پرداخته اند؟

3- گفته ام اگر همسرم فعال حقوق اجتماعی بود و یا فعالیت سیاسی می کرد من خود را معرفی می کردم و چون چنین حرفی را زده ام شما باید برداشتی غیر واقع از صحبتهای من داشته باشید حال نیز می گویم اگر همسر من فعالیت اجتماعی می کرد همچون نسرین ستوده و یا بهاره هدایت یا دیگران خود را معرفی می کردم چون می دانم اگر چنین افرادی که با انگیزه شرافتمندانه به زندان می روند را وزرات اطلاعات بازداشت نماید مورد آزاد و اذیت قرار خواهد داد و یقین داشتم همسر چنین عملی را انجام نداده است خود را معرفی نکردم. این گفته چرا می بایست مورد نارضایتی شما قرار گیرد.

4- نحوه بیانم صریح و روش بود و کسی نمی تواند خرده ای بگیرد و عقیده من این بود و هست و حال نیز می گویم به تمام زندانیان سیاسی و اجتماعی احترام خاصی قائلم آنها را افرادی بی گناه می دانم و همیشه حمایت می کردم و خواهم کرد. و بی هیچ غروری به همه کسانی که مورد ظلم واقع شده اند و از صحبت من برداشتی همچون برداشت شما داشته اند صمیمانه معذرت می خواهم. امیدوارم که روزی همه ما فعالین در کنار یکدیگر برای گسترش عدل در کشورخودمان به فعالیت آزادنه و بدون قید و شرط ظالمانه بپردازیم.

محمد مصطفایی

*********

و پاسخ دوباره من:

آقای مصطفایی عزیز، در مورد نیت و مقصودتان نیازی به توضیح واضحات نیست. کما اینکه ابتدای و انتهای این یادداشت کوتاه هم آنرا تکرار و برآن تاکید داشتم و شما به عنوان یکی از وکلای متعهد و فعال حقوق بشر شناخته شده هستید و قابل تحسین.

اما در مورد اصل نقدی که به نحوه بیان تان دارم توضیح دوباره را جایز نمیدانم.

فقط توجه بفرمایید برخلاف گفته شما، بنده به عنوان یک ایرانی اگر نقدی به شما دارم نه برای تخریب شخصیت شما بوده و نه قلب واقعیت کرده ام.

کاش همانطور که من با تاکید کافی و لازم، حق حسن نیت شما را به جا آوردم شما نیز چنین میکردید و در پاسخ این نقد به همان بند چهارم بسنده میکردید.

با اینحال از توجه تان سپاسگزارم و به پاس جمله پایانی تان خرده ای بر پاسخ تان ندارم.

موفق باشید

 

 

آقای علوی! دنیای خود را با این ترفندها و شیوه های حرفه ای تان آذین نبندید

38916_10150248627620347_590675346_14307654_3918665_n

تا پیش از انتخابات شیوا را از دور می شناختم و تا آنزمان فعالیت مشترکی نداشتیم. تا اینکه پس از چندماه حبس با وثیقه سنگین آزاد شد و بازهم تلاش را از سر گرفت. این بار بدنبال حکم چهارسال حبس برای عاطفه نبوی که به جرم شرکت در تجمع 25 خرداد برایش صادر شده بود، کمپین من عاطفه ام راه افتاد تا نامه های کسانی که به این حکم ناعادلانه اعتراض داشتند با مضمون «من هم عاطفه ام»، جمع آوری و برای قوه قضاییه ارسال شود تا بلکه این حکم سنگین شکسته شود.

این کمپین یکی دیگر از تلاش های بشردوستانه و مسالمت آمیز شیوا بود که من هم سعی کردم همراه باشم. من به شخصه در این فعالیت مشترک هدفمندی و تلاش صادقانه شیوا را دیدم. تازه فهمیدم وقتی میگویند شیوا یک فعال حقوق بشر تمام عیار است یعنی چه! تازه فهمیدم وقتی میگویند شیوا نایاب است در این دوران، یعنی چه! نه اینکه دیگر فعالان حقوق بشر اینگونه نباشند. اما افکار و تلاشی که می دیدم یکی از ستودنی ها بود. اینکه تازه از پشت میله های زندان با وثیقه سنگین آزاد شوی و بازهم تلاش فقط و فقط برای نجات کسی که پشت میله هاست. تلاشی از نوع بی چشمداشت، بی حاشیه و به دور از رنگارنگی تبلیغ و هیاهو تنها برای آزادی دختری که یک روز در تجمع سکوت همراه مردم بوده است.

اینها که میگویم معنای واقعی هدفمندی است و قطعا دلیل حساسیت بیشتر و ویژه حاکمیت در مورد شیوا و تلاش برای به زانو درآوردن اوست. آنها کسی که صادقانه تر و مسئولانه تر در مسیر عنوانی که کنار اسم اش قرار میگیرد تلاش میکند را بایستی بشکنند و البته این کار ساده ای برایشان نیست و دست به دامان ترفند میشوند و فشار برای برچسب محارب بودن در مورد شیوا یکی از همین ترفندهاست.

اینروزها وقتی کنار اسم شیوا بحث شیوا محارب نیست و چه و چه را می بینم با خودم میگویم آیا بازجو علوی یا قاضی پیرعباسی اینقدر ساده لوح هستند که واقعا این اتهام را رسما در پرونده قید و در دادگاه مطرح کنند؟ و یا اینکه اینقدر آب از سر آنها و خصوصا دستگاه قضا گذشته که بر اساس این اتهام مضحک شیوا را محکوم کنند؟

آقای بازجو علوی!

خطاب به شما میگویم چطور قلم را در دست شیوا انکار میکنی؟ چگونه تلاش مسالمت آمیز شیوا را در جهت کمک به تروریست تفسیر میکنی و با چه استدلالی کلام صلح آمیز شیوا را همراستای آنها که کلام شان کلام خون است تعبیر میکنی؟

آقای بازجو!

شنیده ام دستگاه امنیتی و اطلاعاتی ایران دقیق است و مو لای درزش نمی رود. بر همین اساس میدانم که بعنوان کارکشته همین سیستم، مطمئنی که شیوا آنچه که تلاش میکنی از او نشان بدهی، نیست و فقط راه به زانو درآوردن این دختر جسور و فعال دلسوز و متعهد حقوق بشر را در این میدانی. در همین ترفندها... اما اینها همه در این دنیاست. آن دنیایت را به چه واگذار کرده ای؟

آقای علوی!

برخلاف خیلی از نوشته های وبلاگی از یکی از روزنامه نگاران زندانی که چند سال پیش بازجوی پرونده اش بودی، شنیده ام در قیاس با بقیه همکارانت منطقی برای بحث داری. اما اینروزها با جدی تر شدن بحث محاربه به این نتیجه رسیده ام که تغییر انسانها همیشه بسوی بهتری نیست و حرفهای آن روزنامه نگار را دیگر جدی نمیگیرم!

من نمی نویسم «شیوا را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید» چون از این خفقان و از این دیکتاتوری حاکم ، چنین برنمی آید. وقتی شیوا فورا و بدون قید و شرط آزاد میشود که خیلی اصلاحات در مملکت مان صورت گرفته باشد. ساده ترین اش اینکه روزنامه نگاری به جرم انجام وظیفه اش در زندان نباشد و ...

اما خطاب به شما میگویم دنیای خود را با این ترفندها و شیوه های حرفه ای تان آذین نبندید که آخرتی هم در پیش است.

آقای علوی!

شیوا محارب نیست چون کلامش بوی خون نمی دهد، کردارش رنگی از خشونت ندارند و او یک انسان ارزشمند و سرشار از انسانیت است. شیوا یک فعال تمام عیار حقوق بشر است، چیزی که از امثال من برنمی آید تا فارغ از ایده سیاسی از زندانیان دفاع کنیم.

با شرمندگی مینویسم : «روزت مبـــــارک»

arton16884-fc5f1[3]

با شرمندگی می نویسم که
روز خبرنگاران زندانی و هم آنها که به ظاهر آزاد هستند، مبارک

به امید آزادی قلم

پیام استاد علی اکبر شکارچی در سوگ خاموشی نوای ماندگار لرستان

استاد رضا سقایی هم رفت…

سالها نوایش را در سینه حبس کرد تا اینکه در تنهایی از نفس کشیدن ، خسته شد و رفت ؛ رفت تا در موسیقی لرستان جاودانه بماند

روحش شاد

d

 

استاد علی اکبر شکارچی در یادداشتی ضمن خطاب قراردادن مردم هنردوست و همشهریان لر، به رسم چپ خوانی سرنا نوازان لرستان که در اتفاقات تاثیرگذار و مهم اجرا می شود، اعلام کرده است:

مردم هنر دوست ایران ، لرستانی های عزیز هنر پرور!

ذهن و گوش و هوش شما و فرزندانتان در سراسر ایران با نغمه خوانی در صدای چپ کوک سقایی به موسیقی لری آشنا شد. او با تهی دستی و صبوری نهال موسیقی لری را در طول عمر پربارشان در جان شیفته شما غرس کرد.

اکنون بسیار متاسفم که سرنا نوازان لرستان در سوگ او بایستی ساز چپی بنوازند ؛

ای سرنا نوازان!ساز چپی را جفت جفت بنوازید

دهل را با ریتم سحری بنوازید

دهل را آنچنان بکوبید،

تا آشفته شود سحر بر مردم زاگرس نشین

بکوبید دهل را مثل آواز بلند سقایی

بکوبید بر دهل،

بر دمید بر سرنا هاتان

و بی بیت اعلام کنید:امروز مرگ سقایی با سر بلندی از زندگی سر فراز او برآمد

برای مادرم

تقدیم به مادرم که بارها برایم اشک ریخت و من نفهمیدم

چه عذابی بالاتر از اینکه حرفت را نشنیدم، اشک ات را ندیدم

آه مادر ، دلم آتش گرفته. فدای دل مهربانت مادر که حرفت را نشنیدم

روزت مبارک

 

این ترانه را به تو تقدیم میکنم مادرم که صدای مهستی را دوست داری

 


ترانه مادر

با صدای مهستی

شاعر و آهنگ ساز : جهانبخش پازوکی

تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه

صبوری های تو مادر ، منو به گریه می اندازه

مثل یک طفل خواب آلود ، من محتاج آغوشم

از آن لالایی هات مادر ، بخون بازم توی گوشم


برای سرنوشت من ، تو دلواپس ترین بودی

برای اشک های من ، همیشه آستین بودی

تو ای همیشه غم خوارم ، تو ای محرم ترین یارم

به نام نامی مادر ، همیشه دوستت دارم

نوازش کن مرا با دست که فرزند تو غمگینه

کی می خواد بعد از این تو قلب من جای تو بنشینه

 


گل من روزگار روزی تو رو از شاخه می چینه

در آغوشم بگیر مادر که رسم روزگار اینه ، که رسم روزگار اینه

گل من روزگار روزی تو رو از شاخه می چینه

در آغوشم بگیر مادر که رسم روزگار اینه ، که رسم روزگار اینه


برای سرنوشت من ، تو دلواپس ترین بودی

برای اشک های من ، همیشه آستین بودی

تو ای همیشه غم خوارم ، تو ای محرم ترین یارم

به نام نامی مادر ، همیشه دوستت دارم

نوازش کن مرا با دست که فرزند تو غمگینه

کی می خواد بعد از این تو قلب من جای تو بنشینه


تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه

صبوری های تو مادر ، منو به گریه می اندازه

مثل یک طفل خواب آلود ، من محتاج آغوشم

از آن لالایی هات مادر ، بخون بازم توی گوشم

خرمشهر آزاد شد اما من درد دلی دارم …

 

امروز خرمشهر آزاد شد

و من اشک میریزم با یاد روزهایی که دلاوران وطن خون دادند پای وجب به وجب این خاک، و اما امروز ....

در چنین روزی سراپا غرورم، با دلی که ماتم کده ایست نگران، از امروز و آینده این خاک مقدس، وطـــن

ممد نبودی ببینی؛ شهر آزاد شد اما هرگز آباد نشد.خونین شهر آزاد شد اما پس از  27 سال خیابانهای شهر خونین شد.

ممد نبودی ببینی؛ قرار بود “میزان، رای ملت باشد” اما دریغ…

آه

چه بگویمت که ندای “الله اکبر” یارانت که روزی قوت بخش دلهاشان برای رفتن به قلب دشمن بود، امروز آهنگ وحدت ملت مان بر بامهاست.

ممد نبودی ببینی؛ تن یارانت پاره پاره شد تا نیاید که خاک وطن پاره پاره شود اما امروز ما دل پاره ایم. امروز سهرابها پلاک نداشتند، مادران چشم انتظار هر روز عکس بر سینه کشیدند تا شاید آزاده ای از اوین برگشته نشان دهد از او. او که دل بر آینده ایران بسته بود، سبز شد اما …

دلاور خفته در خاک وطن، تو گو که چگونه فریاد زنیم، دردمان را به که گوییم که خائنینی که بسوی یارانت گلوله و آتش روانه کردند، امروز نام ننگین شان طناب دار برگردن، دستبند بر دست و مهرسکوت بر لبان مینشاند.

بغض میکنم وقتی میگویم امروز مملکت ویران است، دشمنان شاد. امروز دانشگاهها خفقان است و زندانها آباد. فرزندان دربندند و مادران دل نگران. …

اما تنها اینها نیست. بگذار خبرت دهم تا شاد شوی. خبرت دهم که امیدمان روح شده است و جانبخش دلهامان آنچنان که عاشقانه و دیوانه وار، اشک در چشم ، خون بر دل ، با قدرت میگوییم و فریاد میزنیم، با صلابت می نویسیم و می پرسیم “حق ما کو؟” و به شرافت و غیرت تان قسم که تا آخر ایستاده ایم.

 


کلیپ «ممد نبودی ببینی … »

حرفهای خائنی که همراه آن دیگری بود!

samaneh

روزی سیاه آغاز شد ...

نفس هایی که قطع شد و جانهایی که دیگر جان نیست، روح است...

اولین ایمیل که باز کردم خبر مرگ انسانهایی بود که انسانها جان شان را ستانده بودند و این غم انگیزترین روزی بود که آغاز شد

این اعدام ها شرایطی را مهیا کرد که قابل تامل است. همه معترض همه ناراضی همه خسته و همه عصبانی. همه مدعی قهرمانی و همه محکوم به خیانت به انسانیت.

در این اوضاع مرده ها جان گرفتند و باز شعارهای تکراری و فریادهای خونبار

سکوت های بیرحمانه که در برابر نوعی دیگر از سکوت که خائنانه است به چشم نمی آید و این بلواهاست که قهقه های ناجوانمردانه آنان که در هراس خرداد پرحادثه بودند را به گوش مان میرساند و صدایت را جایی نمی شنود و تو سکوت میکنی

سکوت میکنی چون هر چه بگویی خائنی، بزدلی، مزدوری.

همه در هم میپیچند. حتی آنها که حرفشان یکیست. حتی آنها که قرار بود در کنار هم باشند برای تمرین دموکراسی. و چه موذیانه کلاس این درس را تعطیل کردند و محصلانش را پراکنده

به هر سو نگاه میکنی جای تو نیست. نگاههای سرزنش گر که تو حامی تروری، کنایه های آزاردهنده که تو بی اعتنا به انسانیت، فحشهای قبیح که تو فلان و فلانی و درنهایت تنها تو خائنی و تنها

آنچه در این میان فراموش شده است کاوه آزاد نشده حتی با تودیع وثیقه، انتقال زندانیان سیاسی به زندانهای کرج، تعطیلی های بی دلیل و شاید مرموز ، احکام زندان که تند تند صادر میشوند و از همه مهمتر اینکه «اگر جان را خدا دادست، چرا باید تو بستانی؟»

شیشه های سفارتخانه را شکستن میشود تلاش برای آزادی و از طرفی سکوت در برابر اعدام میشود موضع منطقی در برابر تروریست و هرچه در کیفرخواست آمده حقیقت محض!

کسی بر این تحولات یک ساله رحم نمی کند و از دیگری جدا میشود. تیتر خبر اصلاح طلبان فرزاد را عامل گروهك‌های ضد انقلاب میداند که این یعنی تایید و یا سکوت در برابر اعدام . از طرفی موسوی ، خاتمی و کروبی باز همان آخوندهای شیاد بی عمامه و با عمامه میشوند که آهای مردم گول اینها را نخورید! سبزها بروید کنار که ما سرخها آمدیم

عضویت پژاک میشود آنچه که اگر نبود نامی از من ِکرد باقی نمی ماند! و پست خبری با این عنوان که « زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج طی مراسمی یاد 5 جان باخته راه آزادی را گرامیداشتند » ، از سوی یک اصلاح طلب با این واکنش روبرو میشود : «پنج جان باخته راه آزادی؟ از شما انتظار دیگه ای می رفت ... بمب گذاری، ترور و آزادی خواهی؟...متاسفم»

و اینجاست که تو می مانی و این فکر که چرا اعدام؟ و با این جمله که هر بار بر دهانت می خشکد : «اگر جان را خدا دادست، چرا باید تو بستانی؟»

تو می مانی و این هراس از طولانی بودن راه. راهی که باید طی شود تا همه جامعه ما درک کند اعدام نه! درک کند خشونت به آزادی نمیرسد. درک کند همه ما با هم ایستاده ایم پس چرا سیلی بر صورت همراه زدن؟ و یا بی اعتنایی به مرگ دیگر خواسته؟

در این اوضاع آشفته ای که مجال نمیدهند بگویی منِ خائن چه میگویم و معترضان و حامیان و بی تفاوتان به اعدامها تو را از دیگری میدانند ترجیح میدهم حرفم را در خانه دنج خودم بنویسم شاید رهگذری آنرا شنید

من در دو زاویه به این مسئله نگاه میکنم: یکی در مورد «اعدام» و دیگری در مورد «همین اعدام ها»

و معتقدم بایستی هم به فرهنگ و هم سیاست توجه داشت. جایی که اعدام عضو پژاک توجیه دارد باید آنرا مشکل فرهنگی دانست و راه حل آن فرهنگ سازی است. باید آگاهی داده شود که «نه به اعدام»

و اما در مورد این اعدامها :

اولین نکته که کمتر مورد توجه است صرف نظر از اتهام و یا جرم این افراد و حتی مقوله «نه به اعدام» اینست که این احکام در حالی به اجرا درآمد که پرونده سه تن از متهمان این پرونده در مرحله بازنگری (اعمال ماده 18) قرار داشت و همچنین هیچ یک از وکلا و خانواده ها در جریان اجرای این احکام قرار نگرفتند.

نکته دیگر که کمتر به آن پرداخته شده است سکوت بیرحمانه پژاک در این مورد و یا حزب و دیگر سازمان های  مسلح و … در مورد دیگر احکام اعدام و یا زندان است که به این خشونت دامن میزنند. پیشتر هم در یادداشتی اشاره کردم که اینگونه سازمانها با این سکوت در واقع این احکام را به مثابه تبلیع سیاسی برای خود خوش میدانند و در این میان بیگناهان هزینه میدهند.

مسئله دیگر اینکه من بر این باروم که این اعدامها تنها جهت ایجاد وحشت در روزهایی که به خردادماه نزدیک میشویم نبود. آنچه اکنون می بینیم نتیجه همان تیر تشسته بر هدف است. هدف ایجاد هزار دستگی بود که شد و ناخواسته در جهت همین برنامه قدم برمیداریم.

در همین مورد میتوانم بگویم موسوی و کروبی در حساسترین وضعیت قرار گرفته اند که هر واکنشی که داشته باشند منجربه ایجاد موجی از اعتراض و انتقاد خواهد شد. اگر این اعدام ها را محکوم کنند تنها با انتقاد و اعتراض سیاسیون اصولگرا و اصلاح طلب روبرو نیستند بلکه هموطنانی هم هستند که اعدام با این اتهام ها را تایید میکنند در عین اینکه اعتماد محض به این اتهامات دارند. و علاوه بر این هنوز به درک «نه به اعدام» نرسیده اند. اگر سکوت کنند که با اعتراض و انتقاد دیگری روبرو میشوند. اما آنچه مهم است اینکه در موضع حقیقت باشند و نگران این موج در راه نباشند چرا که در هر حالت خواهد آمد!

مورد دیگر اینکه هر زمان که بخواهیم منطقا با مسئله ای برخورد کنیم چنان دچار احساسات میشویم که منطق برابر است با حیوانیت و تاکید بر دوری از خشونت برای ابراز مخالفت در بهترین حالت برابر میشود با پاسخِ «بس است! جان به لب رسیده» …

آنقدر خشم و نفرت همه گیر میشود که گم میشویم در میان اش. حتی اخبار را هم نمی شنویم تا بتوانیم همصدا بر مشترکات و اصل ها دست بگذاریم.

 

- بین این سه نفر من در جریان فرزاد و شیرین بودم. فرزاد که به کنار. اما شیرین هم آخه هیچ مدرک خاصی ازش نداشتن. من واقعا از این گروهها بدم میاد اما د رمورد شیرین مدرکی نبوده. این طفلی فارسی هم بلد نبود. اینها هم همش فارسی حرف میزدن. نمیتونسته دفاع کنه.

- اما وکیلش میگه بمب گذاشته اما تلفات نداشته!

- وکیل شیرین؟!

-آره. اما وکیل فرزاد و خانواده اش حتی بعد از اعدام هم روی این حرف هستن که عضو پژاک نبوده. این واقعیته چون فرزاد معلم بوده . راه مبارزه مدنی رو بلد بوده. مثل این می مونه که من و تو بیفتیم پشت سر فلان سازمان و  اسلحه دست بگیریم!!!مسخرست

- فرزاد رو میدونم اما در مورد شیرین نمیدونستم!

- طبیعیه چون توی این همهمه و بلوا که همه روحیه ها داغون شده و همه عصبانی هستن خب اخبار هم کامل شنیده نمیشه. اما در اصل اعتراض فرقی نمیکنه. گرچه اعتراض من ممکنه با اعتراض مثلا ... دلیلش متفاوت باشه اما در نهایت نه به اعدامه*

- اون که بله. اما خب بمبگذاری باز خودش بهرحال  داستانی هست دیگه اما فرزاد رو باید همه محکوم کنن با هر گرایشی

مسئله اینجاست که باید توجه کرد که قرار نیست ما همه اعدامی ها را فرشته وار عنوان کنیم تا مستحق دفاع باشند. ما باید آنان را آنطور که هستند بشنویم اما به این باور برسیم که «اعدام» را از فرهنگ و قانون مان حذف کنیم. علاوه بر آن امثال شیرین را از این بابت دریابیم که قربانی فضای خشونت زده و تبعیض و همچنین قانون غیرانسانی «اعدام» هستند.

باید بپذیریم همه فعال مدنی نیستند که قربانی دستگاه قضایی جهت دار باشند. همه این پنج اعدامی اخیر فرزاد نیستند که اسلحه شان قلم باشد و گچ. باید دلیل رو آوردن عده ای از هموطنان جان به لب رسیده مان به گروههای مسلح و مبارزه مسلحانه را که همان تبعیض تحمیل شده توسط حاکمیت است را دریابیم.و از دیگر سو باید به قانون اعدام بگوییم نه! گرچه این نه ایی است که بسیار سخت است و دیدگاه کاملا حقوق بشری را می طلبد. اما مایی که فعال حقوق بشر نیستیم هم میتوانیم درک کنیم و به دیگری هم بیاموزیم. باید سعی کنیم…

باید به عوامل چرخه ی خشونت هشدار بدهیم، چه حاکمیت و چه گروه های دست به اسلحه تا روزی که این روند خاتمه یابد. در عین دوری از خشونت و فضای دور از هیجان و احساساتی که خشن وار پرت مان کند وسط میدان!

این حرفهای خائنانه ای که اینجا نوشتم حرف تازه ای نبود. نه تماما اما تا حدود زیادی همان بود که تو میگفتی درحالیکه من را نمی شنیدی!

 

اگر جان را خدا داده است، چرا باید تو بستانی؟

-------------

* بخشی از گفتگوی من و دوستم

 

خبــــر اول:

دقایقی پس از نوشتن این مطلب، مهندس میرحسین موسوی در مورد اعدامهای اخیر بیاینه داد. و  این همان موضع حقی بود که گفتم.

بیانیه را از اینجا میتوانید ببینید

خبــــر دوم:

یک روز پس از این بیانیه یادداشتی را دکتر زهرا رهنورد منتشر کردند که بسیار قابل تحسین است.

یادداشت را از اینجا ببینید

آیا خواسته های جنبش زنان سیاسی است

مصاحبه ام با نشریه دانشجویی «گفتگو» درباره ماهیت خواسته جنبش زنان.

goftogu1-2

نسخه اینترنی منتشر شده در سایت «کانون زنان ایرانی»*
 
  در ابتدا باید پرسید بھتر است شما را فعال سیاسی نامید یا فعال حوزه زنان؟
اجازه بدهید اینطور به این قضیه نگاه کنیم که لزوما فعال حوزه زنان بودن نمیتواند مانعی برای ورود به عرصه سیاسی باشد. همانگونه که ما پیش از انتخابات حول مطالبه محوری با ائتلاف موسوم به «همگرایی بخشی از جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» وارد این عرصه شدیم .ما زنان تا پیش از این از فضای مردانه سیاست کنار زده می شدیم و یا خودمان کنار می رفتیم. و این نوعی القای جنس دوم بودن را در پی داشت که بایستی با آن مبارزه کرد تا این دیدگاه از بین برود.
می توانم اینگونه بگویم که من «فعال حوزه زنان» ایی هستم که همگام با جامعه ، تحولات را پیگیری و همراهی می کنم و همچنان جایگاه خودم را بعنوان یک فعال زن در این میان حفظ می کنم تا وجودم را به دنیای سیاستی که سعی شده مردانه تعریف شود اثبات کنم و گوش به زنگ باشم تا در زمان مناسب خواسته های زنانه ام را در فضای سیاسی دنبال کنم.
پیش از این تصور خیلی ها از جمله خود من این بود که خواسته های ما در جنبش زنان، سیاسی نیست و کاملا اجتماعی است پس ما کاری به سیاست نداریم. اما کم کم به این نتیجه رسیدم که همین نگاه باعث شده است که در مواقع لازم نادیده گرفته شویم و حقوق زنانه مان را بیشتر از قبل از دست بدهیم و عقب زده شویم.
 
  پس مي توان شما را فعال حوزه زنانی نامید که ابایي از سیاسي شدن ندارید؟
ابا داشتن به چه معنا؟ اینکه ھزینه بیشتری بپردازیم یا اینکه فکر میکنید با ورود فعالان زن به سیاست ممکن است با دلبستگی های سیاسی استقلال شان خدشه دار شود؟
 
  بعضي فعالین حوزه ھای خاص از جمله حقوق زنان ، حقوق بشر و ... معمولا از داشتن اسم فعال سیاسی اجتناب می کنند و سعي دارند حوزه خودشان را صرفا مدنی نشان بدهند، اما شما این طور نیستید. آیا فعالیت جنبش زنان را صرفا جنبشی مدنی میدانید یا سیاسی ؟( البته نه به صورت صرف)؟
بینید، باید دقت داشت که بطنِ خواسته و هدف ما سیاسی نیست. هرکدام از این عناوین که اشاره کردید تعریف خاص خودش را دارد. اما آیا همگام با جامعه تحولات را پیگیری و همراهی کردن و حفظ موقعیت در این تحولات برای از دست ندادن بیشتر حقوق مان را میتوان برابر با فعال سیاسی بودن دانست؟
ضمن اینکه باید متوجه باشیم امروز وجود شرایط حاد و وضعیت خاص سیاسی به وجود آمده اجازه نمی دهد که ما تنها در حوزه جنسیتی و در واقع با جدایی طلبی جنسیتی پیش برویم . بنابراین ملزم هستیم به نفع زنان و در اصل به نفع کل جامعه و کشورمان ایفای نقش کنیم و در این راستا فرصت ها را برای مطالبه حقوق مان بشناسیم و استفاده کنیم.
من همیشه دو عامل عمده در عدم موفقیت زنان در دوران پس از انقلاب را یکی عدم آگاهی لازم و بیشتر از آن عدم توانایی در ترویج این آگاهی در لایه های مختلف جامعه می دانم و دیگر اینکه فعالان زن نتوانستند در آن دوران بخوبی در موقعیت سیاسی که قرار گرفته بودند استقلال شان را حفظ کنند.
که ما امروز هم به «آگاهی جنسیتی لازم»رسیده ایم و هم در آموزش جامعه نسبت به قبل موفق تر هستیم ضمن اینکه دلبستگی سیاسی نمی تواند جایگزین خواسته اول مان یعنی «برابری جنسیتی» شود و تغییر معادلات قدرت را به منظور تحصیل هرچه بیشتر حقوق زنان دنبال میکنیم نه اهداف سیاسی
 
  لطفا در باره وضعیت جنبش زنان در چند سال اخیر، دستاوردها و موانع پیش رو توضیح دهید
خیلی نمیخواهم به گذشته بپردازم و ترجیح میدهم که بیشتر در مورد حال صحبت کنم. در فاصله پس از انقلاب خصوصا در دهه شصت بنابر فضای حاکم جنبش زنان نیز حالتی منفعلانه (البته به ظاهر) به خود گرفته بود. تا اینکه در دوران اصلاحات از این حالت فاصله گرفت و از شکل جلسات محفلی و خانگی به بیرون راه پیدا کرد.
متاسفانه با شروع دولت نهم شکل تازه ای از برخوردها با جنبش زنان شروع شد که همچنان هم ادامه دارد و شدت بیشتری پیدا کرده است. علاوه بر بازداشت، تهدید و تعقیب، تلاش های مصرانه دولت برای منزوی کردن زنان قابل ذکر است که البته به موازات آن زنان هم قدرت عمل بیشتری در ابراز خواسته شان نشان دادند و علیرغم همه محدودیت و مشکلات، دستاوردهای زیادی داشتند.به عنوان مثال پافشاری دولت در تصویب لایحه حمایت از خانواده که در واقع برخی از آن به درستی با عنوان «حمایت از فروپاشی خانواده» یاد میکنند و بحث های سهمیه بندی و جداسازی جنسیتی در دانشگاه ها و حتی کتاب های درسی و .. بخشی از این تلاش های دولت برای به عقب بازگرداندن زنان بود که کماکان ادامه دارد
نمونه دیگر همین قوانین چند همسری و صیغه است که حتی از جایگاه عرفی نیز برخودار نیست اما برای ترویج آن اقدامات متعددی در چندسال اخیر انجام شد. از ساخت سریال های تلویزیونی گرفته تا بخش نامه و آیین نامه های دولتی که تصویر غلطی ازاین مقوله را ارائه می دهد.
در مورد دستاوردها باید بگویم به واسطه ی فشار و در مقابل، مقاومت جنبش زنان، بخشی از جامعه تبدیل به ظرفیت بالاقوه ای برای فعالیت در این حوزه شد و از طرفی دیگر همین فشارهای امنیتی با وجود مشکل آفرینی، خود مسبب عمومی تر شدن مطالبات زنان شد. به طور مثال تا پیش از دستگیری فعالان جنبش زنان و مطرح شدن این فشارها جامعه شاید چندان آشنایی با این جنبش نداشت.
جنبش در ضرورت های زمانی حرکت هایی را شکل داده که بنا بر ماهیت کار مقطعی بوده و یا مداوم. می توانم یکی از بهترین دستاوردهای مداوم این جنبش را پپدایش «کمپین یک میلیون امضا برای رفع قوانین تبعیض آمیز بین زن و مرد» ذکر کنم که در آگاهی بخشی و اطلاع رسانی به جامعه عالی عمل کرد و میکند. مطالبات این کمپین برآمده از بطن خود جامعه بود نه تزریق شده توسط فعالین جنبش زنان . به همین علت توانست بسرعت در جامعه جای خودش را باز کند و عهده دار بخش عظیمی از همین آگاهی رسانی عمومی باشد و البته بدنیال آن قوانینی نه بصورت کامل اما نسبتا اصلاح شدند از جمله قانون ارث، دیه، حضانت
و یا «همگرایی بخشی از جنبش زنان برای طرح مطالبات شان از کاندیداهای ریاست جمهوری» خود نمونه ای دیگر از دستاوردهای جنبش زنان در تمرین دموکراسی محسوب می شود که در یک مقطع از زمان صورت گرفت. در مورد این همگرایی روی دو مشخصه اساسی اش تاکید میکنم که به جرات میتوانم بگویم در تاریخ حرکتها و جنبش های ایران کم نظیر و یا حتی بی نظیر بود. اول مطرح کردن بحث مطالبه محوری و دوم قرار دادن فعالان زن با هر سلیقه ، عقیده و باور حتی مخالف یکدیگر
 
  در زمان تبلیغات انتخاباتی کاندیداهای اصلا ح طلب بر موضوع حقوق زنان تکیه خاصی داشتند تا جایی که کروبی ؛ جمیله کدیور را به عنوان اولین وزیر زن انتخاب کرد؛ و یا از طرفی بعد از انتخابات احمدی نژاد سه وزیر زن معرفی کرد. این انتخاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
تجربه نشان داده است که تبلیغات برای ارزیابی عملکرد کاندیدا خصوصا وقتی از دور خارج شده باشد خیلی قابل استناد، نیست . به عبارت دیگر در حال حاضر نمی توان با قطعیت گفت که وعده های انتخاباتی آقای کروبی تا چه حد می توانست پس از انتخاب شدن ایشان عملی باشد و اساسا چنین اظهارنظری منطقی نیست
اما لازم است در مورد همین مثالی که زدید توضیح بدهم که انتخاب وزیر زن نمی تواند به تنهایی به معنای حرکت دولت در جهت احقاق حقوق زنان باشد. دقت کنید وقتی در جامعه ما هنوز زن طبق قوانین یک انسان کامل محسوب نمیشود، آیا انتخاب وزیر زن میتواند راهکار مناسبی برای برقراری برابری جنسیتی باشد؟ دولت از یک طرف با افزودن موادی به لایحه پیشنهادی قوه قضاییه بر ظلم و تبعیض علیه زن اصرار می ورزد و از طرف دیگر از زنانی که هیچگونه سابقه فعالیت و حتی یک سخنرانی در دفاع از حقوق زن و برابری جنسیتی ندارد را در کابینه خود به کار میگیرد. آیا این عمل متناقض جز توهین آشکار به فهم عمومی جامعه و عوام فریبی پیام دیگری دارد؟
ما در همگرایی جنبش زنان دو خواسته محوری پیوستن ایران به «کنوانسیون رفع همه گونه تبعیض علیه زنان» و بازنگری و اصلاح اصول 19، 20، 21 و 115 قانون اساسی به منظور گنجاندن برابری و عدالت جنسیتی را در فضای انتخابات مطرح کردیم. در این میان همه کاندیدا ها جز رییس کنونی دولت دهم یعنی آقای احمدی نژاد برنامه ي خود را درباره ي مسائل زنان بيان كردند و در مناظره نهایی میان نمایندگان همگرایی و نمایندگان کاندیداها تنها نمایندگان دو کاندیدا (آقایان موسوی و کروبی) در جلسه حضور داشتند که این دو کاندیدا هم اجرای اصول معطل مانده ي قانون اساسي و نیز الحاق به کنوانسیون را با حق تحفظ در مواردی که مغایر اصول شرع و قانون نباشد را وعده دادند. با این توضیحات میتوانم بگویم تنها کاندیدایی که ذره ای دغدغه زنان را نداشت ، آقای احمدی نژاد بودند که با داشتن وزیر زن مدعی برابری خواهی شد و فشار بر زنان را در کنار تشدید کرد
البته دولت دهم همچنان این رویکرد منتاقض را ادامه می دهد. به طوریکه به عضویت «کمیسیون موقعیت زنان» درآمده در حالیکه علیرغم تقاضاها و تلاشهای مدافعان برابری «کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زن» را امضا نمیک ند و در زمینه رعایت حقوق زنان به جامعه بین المللی متعهد نمی شود. این دولت تا جایي که توانسته با مفاد سند پکن مخالفت کرده و حاضر نشده هيچ نوع پاسخگویی به تعهدات خود در اجرای این سند داشته باشد اما عضو این کمیسیون شده است.
امیدوار بودم که ایران بصورت مشروط به عضویت این کمیسیون دربیاید. به عبارتی دیگر معتقد بودم اکنون که ایران علیرغم شیوه همیشگی اش که نهادهای بین المللی را بی ارزش می دانست یا حداقل این چنین وانمود می کرد، خواهان عضویت در یک نهاد بین المللی شده پس ما نیز خواهان این عضویت اما مشروط بر پایبندی ایران به پیمان های بین المللی حقوق برابر، بویژه به برنامه عمل کنفرانس پکن و پیوستن به «کنوانسیون رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان» باشیم که متاسفانه این هم نشد.
البته این تصمیم جمعی نبود و بنده تنها نظر شخصی ام را عرض کردم و بسیاری از فعالان به دلایلی در گام نخست کلا به عضویت ایران در این کمیسیون معترض بودند. اما درنهایت همه ما با هر هدفی اکنون در مسیر مشترک پیش می رویم یعنی تلاش برای حضور ایران در یک کمیسیون نظارتی و ارائه اسناد عملکرد دولت به موازات گزارشهایش در این کمیسیون.
 

  * نسخه اینترنتی این مصاحبه با اندکی تغییر منتشر شده است.

تنها امید برای امضا؛ عضویتِ مشروط ایران

این نامه را با توجه به شرایط یش آمده،بخاطر بخش پایانی آن و به امید عضویت مشروط ایران در «کمیسیون مقام زنان» امضا کردم.

چرا که برخلاف دوستان معتقدم عضویت یا عدم عضویت ایران در کمیسیونی که تابحال سالانه پذیرای گزارش عاری از واقعیت ایران بوده است آنهم بدون واکنش مناسب،تاثیری در رفتار تبعیض آمیز ایران با زنان ندارد و از طرفی بطور کل در اختیار درآمدن کرسی های بین المللی توسط ایران دغدغه ام نیست.

خواسته من تنها و تنها بوجود آمدن شرایطی برای متعهد شدن ایران در رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان است و بس. 

****************

 

نامه فعالان حقوق زن در ایران و حامیان بین المللی آنها به شورای اقتصادی اجتماعی سازمان ملل متحد

25556_115995705090558_100000403885611_158170_714303_n

اعضای محترم شورای اقتصادی اجتماعی سازمان ملل متحد


خبر شوک برانگیز تائید نامزدی ایران برای کسب کرسی گروه منطقه ای آسیا در کمیسیون مقام زن، همه فعالان حقوق زن و برابری جنسیتی را به بحت و حیرت فرو برده است. شواهد حاکی از آن است که ایران در جریان نشست روز 28 و 29 آوریل کرسی منطقه آسیا و اقیانوسیه را به دلیل بی رقیب بودن کسب خواهد کرد.

ما جمعی از فعالان حقوق برابر جنسیتی بر این باوریم که جایگاه خالی گروه آسیایی کمیسیون به مراتب بیش از قرار گرفتن ایران بر این جایگاه به نفع رشد و توسعه زنان در جهان خواهد بود.

امضا کنندگان این نامه در فرصت کوتاهی که تا روز انتخابات باقی مانده است مراتب اعتراض و هشدار خود را نسبت به حضور ایران در این مجمع بین المللی به اطلاع شما می رسانند.

در سالهای اخیر حکومت ایران نه تنها به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان (سی داو) نپیوسته ، بلکه عملا با آن مخالفت ورزیده و به عنوان یکی از ناقضان حقوق زنان بارها و بارها در تیتر اخبار جهان قرار گرفته است. دولت ایران با نقض حقوق زنان در قانون ، ساختارهای اجرایی کشور و نهادهای فرهنگ سازی که هنجار های اجتماعی را ترویج می کنند ، همواره کوشیده است تا نابرابری جنسیتی را در تار وپود جامعه از خانواده گرفته تا عالی ترین نهادهای کشوری تثبیت کند.

آیا قوانین تبعیض آمیزی مثل نداشتن حق انتخاب همسر برای دختران، نداشتن حق انتخاب تحصیل بعد از ازدواج، نداشتن حق طلاق، نداشتن حق سرپرستی فرزند، تلاش برای تسهیل چند همسری مردان، تصویب طرحی به نام عفاف که به ماموران دولتی اجازه می دهد در خیابانها با زنان و دختران رفتارهای پر خشونت داشته باشند، سهمیه بندی جنسیتی دانشگاه ها و دستگیر و زندانی کردن فعالان مسالمت جوی حقوق زن و ده ها مثال دیگر کافی نیست تا نشان دهد دولت جمهوری اسلامی اعتقادی به برابری جنسیتی ندارد و برای این تثبیت این تبعیض از همه امکانات موجود بهره می گیرد؟

در ده سال گذشته بسیار ی از فعالان زن در ایران کمپینهای متعددی برای رفع تبعیض های قانونی و اجتماعی و سیاسی به راه انداخته اند که جنبش جهانی زنان را نیز متاثر کردده است.

با این وجود متاسفانه تنها عامل پذیرش اعضا در نهادی بین المللی همچون کمیسیون مقام زن، سهمیه بندی منطقه ای است نه عملکرد دولتهای منطقه در قبال مسائل زنان.. پرسش اینجاست که آیا دولتی که به گزارش شواهد و مدارک، اساسا باوری به برابری جنسیتی ندارد، چه اهدافی را در کمیسیون مقام زن که اهدافش را بر مبنای رفع تبعیض جنسیتی و توسعه مقام و جایگاه زن بنا نهاده دنبال می کند؟ دولت ایران نه تنها باوری به برنامه عمل کنفرانس پکن که در دستور کار این کمیسیون قرار دارد ندارد که عملا جلوی اجرای آن را در کشور متبوع خود گرفته است و پس از گذشت پانزده سال و پیشبرد بسیاری از اهداف این برنامه در بسیاری از کشورهای جهان، آن را شکست خورده می نامد!

در سالهای اخیر دولت ایران همواره سعی داشته است که نظام پدرسالار دولتی و ساختارهای نابرابرجنسیتی در ایران را با فریبهایی همچون دفاع از فرهنگهای بومی و ارزشهای سنتی توجیه کند و فراهم بودن فرصتهای بین المللی این توجیهات را به یک تهدید جدی تبدیل خواهد کرد که نه تنها زنان ایران که زنان سایر کشورهای جهان را نیز در برمی گیرد.

ما جمعی از مدافعان حقوق برابر جنسیتی با این هشدار اعلام می کنیم که حضور ایران در این کمیسیون یک تهدید جدی برای اهداف و ایده آلهای کمیسیون و در تناقض با ماهیت آن و همچنین تهدیدی برای صلح، برابری و امنیت جهانی است. زیرا به یقین دولت ایران تلاش خواهد کرد با استفاده از این فرصت جهانیا به هدف خود در انقطاع فرایند رشد و توسعه زنان ادامه دهد.

ما این نامه را با این امید می نویسیم که شما با این عضویت مخالفت کرده و در صورتی که اصراری بر پرکردن جایگاه خالی گروه آسیا دارید تنها بصورت مشروط و با گرفتن تعهد از ایران به پایبندی به پیمان های بین المللی حقوق برابر، بویژه به برنامه عمل کنفرانس پکن و پیوستن به پیمان رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان این امکان را به ایران بدهید.

سازمان ها و شبکه های بین المللی حامی این نامه:


Women Living Under Muslim Law
BAOBAB for Women’s Human Rights (African Network)
GREFELS (Groupe de Recherche sur les Femmes et les Lois au Sénégal)
Droits Humanins Sans Frontiers
International Campaign for Human Rights in Iran
International Coalition Against Violence in Iran (ICAVI)
Khoie Foundation


امضای فعالان حقوق زن:

آرش نصیری اقبالی/آزاده خسروشاهی/آزاده فرامرزيها/آزاده مرادیان/آزاده ثبوت/آسو صالح/آسیه امینی/آسیه نریمان/آيدين دهقاني/آیدا سعادت/آینده آزاد/احمد باطبی/احمد صابری/احمد علوی/احمد رافت/اختر قاسمی/اکبر عطری/اکرم خیر خواه/اسماعیل خویی/الهه امانی/الهام قیطانچی/الهه قهرمان/امید کوهی/امیر حسین گنج بخش/امیر رشیدی/آحمد بیگلو/بلال مرادویسی/بهاره علوی/بهاره راوند/بهنام براهویی نوخط/بهمن محسنی سلطانی/بیتا یاری/پردیس درخشنده/پرستو الله یاری/پروین اردلان/پروین اشرفی/پریسا کاکایی/پویان فخرایی/پیمان مردوخی/تارا احمدی/ثریا فلاح/چواد صفوی/حامد صادقی صفت/حجت نارنجی/حسام میثاقی/حسن شریعتمداری/حسن نایب هاشمی/حسین خسروی/حسین علوی/حسین لاجوردی/حمید پرنیان/حمید حمیدی/خدیجه مقدم/خسرو بندری/خسرو علی اکبری/داریوش سلطانی/درنا بندری/دکتر محمدعلی توفیقی/دکتر هوشنگ سبحانی/دلارام علي/دلبر توکلی/راحله بکتاش/رحمان جوانمردی/رضا پیرزاده/رضا پرتوی/رضا سیاوشی/رضا گوهرزاد/رضوان مقدم/رکسانا شتایش/روجا بندری/روحی شفیعی/رودابه پرورش/روژین محمدی/روشنک آسترکی/رویا کاشفی/زانیار احمدی/زویا اسکندریان/زهرا توفیق/زهره اسد پور/زینب پیغمبرزاده/ساچلی افلاکی/ساسان قهرمان/ساشا سیامی/ساقی قهرمان/سامان رسول پور/ستاره هاشمی/سپهر عاطفی/سحر سجادی/سحر مفخم/سعید حبیبی/سلماز مقدم/سمانه عابدینی/سمانه موسوی/سهیلا نیکپور/سودابه فرح نیا/سوران مردوخی/سوفیا صدیق پور/سولماز آیکدر/سیاوش اصغری/سیمین شریفی/سیمین کریمی/شادی صدر/شکوفه شادابی/شهاب الدین شیخی/شهرام تهرانی/شهلا اصغری/شهلا بهاردوست/شورانگیز داداشی/شیرین فامیلی/شیرین مهرگان/شیوا نوجو/صادق شجایی/صبا واصفی/صبا واجدی/صبا خویی/صبا صراف/صبری نجفی/صدیقه مقدم/طاهره دانش/طیبه مونسان/عارفه الیاسی/عشا مومنی/عفت ماهباز/علی افشاری/علی کلایی/علی طایفی/علی اکبر خسروشاهی/علی اکبر مهدی/علی راکعی/علی عبدی/علی کانطوری/علی ماهباز/علی واعظی پور/علیرضا رهبری/عنایت کاتولی/فائزه مدرس گرجی/فاطمه شمس/فاطمه غلامرضایی/فاطمه فنائیان/فاطمه مسجدی/فرزاد طلوعی/فرشاد اخگری/فرشته قاضی/فرناز کمالی/فرزاد کمالی/فرنوش کمالی/فرهادخسروخاور/فرهمند علی پور/فروغ سمیع نیا/فریبا داوودی مهاجر/فریده پور عبدالله/فریده مقدم/فهیمه خضر حیدری/فیروزه مهاجر/فیلیپ گرنت/قدسی سرمست/کاوه رضایی/کلارا مرادیان/کوروش صحتی/کیانوش سنجری/گلناز بهگو/گیتی خیرخواه/گیتی سلامی/لعبت والا/لیلا صحت/لیلا کرمی/ماهرخ غلامحسینی/رویا طلوعی/مجید محمدی/محبوبه عباسقلی زاده/محبوبه محبی/محمد برجنجی/محمد شیرزاد/محمد رضا عینی/محمد فلاح نيا/مرجان قهرمانی/مریم افضلی/مریم امی/مریم اهری/مریم عامری/مریم کاویانی/مریم بهشتی/مریم بیدگلی/مژگان ارشادی/مسعود بُربُر/مسیح علی نژاد/میترا جوانمردی/منصور تیفوری//منصور فتحی/منصوره شجاعی/منیره حاجی/مهران براتی/مهرداد مشایخی/مهرنوش اعتمادی/مهشید راستی/مهوش مهاجر/ناهید توسلی/نرگس کرمانشاهی/نریمان رحیمی/نسترن خسروی/نسرین افضلی/نسیم خسروی/نسیم سرابندی/نگار سماک نژاد/نازلي صادقي/نازی عظیما/نازنین انصاری/نفیسه آزاد/نگار اصلاني/نگار روبانی/نگار انسان/نگین شیخ الاسلامی وطنی/نوشابه امیری/نوشين/خاکي/نیکزاد زنگنه/نیما راشدان/لیدا حسینی نژاد/لئوناردو رافت/هاجر کبیری/هدیه نامی/هایده روشن/هژیر پلاسچی/هومن بیگی/وجیهه مقدم/وحیده محمودی/یاور خسروشاهی

 

****************

خبر تکمیلی : خبرگزاري جمهوري اسلامي : عضويت چهارساله ايران در كميسيون مقام زن و سه نهاد ديگر سازمان ملل

طبق این خبر ایران بدون هیچ شرطی به عضویت «کمیسیون مقام زن» درآمد. در این مرحله چاره ای نیست جز به فال نیک گرفتن این عضویت و در ادامه گوشزد مداوم تر از قبلِ موارد نقض حقوق زنان.

آقایان، لطفا بیراهه نشان ندهید!

DaraoNadar_583399_thumb

نه منتقد سینما هستم و نه از کسانیکه فیلم را با نام کارگردان چنان گره میزنم که «دارا و ندار» را نبینم.
اما چند روز پیش دیالوگی در این فیلم به رسم دیگر فیلمها دیدم که میخواهم چند خطی در باره آن بنویسم. حال اینکه چرا الان و چرا در مورد این فیلم باید بگویم اینروزها که ذهنم بشدت درگیر مشکلات درونی و حملات بیرونی به کمپین یک میلیون امضا (برای رفع قوانین تبعیض آمیز بین زن و مرد) است، این آخرین فیلمی بوده است که دیدم و قصد دارم فقط چند خط به ساده ترین شکل ممکن درباره یکی از دیالوگهایش بنویسم.

زن ساده و فقیر پایین شهری که چند روزی بیشتر نیست از رفتنش به بالای شهر میگذرد ، در جمع همسایه های قدیمی نشسته که میگوید: ما یه کمپین زنونه اونجا مرد کشی راه انداختیم. یه جماعت فمیتیسی (منظور همان فمینیستی است)

میخواهم بگویم

آیا کمپین یک میلیون امضا، کمپین زنان مرفهین بی درد و بالانشینان است؟

آیا کمپین از رفع قوانینی دم میزند که در صورت رفع شدن با شرایط ضد مرد روبرو میشویم؟ آیا اساسا دشمنی بین زن و مرد وجود دارد که همیشه یکی باید بر دیگری برتری داشته باشد؟

آیا زن تنها در شرایط خاص مالی میتواند درک کند که این حق انسانی اوست که یگانه زن خانه باشد ، بی هوو و البته بی خیانت های شرعی و غیرشرعی همسرش؟

آیا فرقی هم میکند که دارا باشی یا ندار که بتوانی بگویی من یک انسان کامل هستم پس حقوق کامل میخواهم نه نیمه؟

آیا تفاوتی بین زنان وجود دارد که برخی نتوانند و یا نباید از حق شان آگاه باشند و بگویند این تنها او نیست که هر وقت اراده کرد مرا طلاق بدهد و زندگی نو کند اما اگر من زیر بار سختی ها هم له شدم یا باید جدایی را فراموش کنم و یا تا وقتی که مویم رنگ دندانم بشود باید التماس کنم و دست به دامن باشم؟

آیا در راهروهای دادگاه خانواده، ضجه و ناله مادرِ ندار برای دوری از فرزندش بلند نمشود و این مادر حق ندارد بداند که فرزند تنها حق پدر نیست؟

آیا اینجا هم مرزبندی و خط کشی باید صورت بگیرد؟

و خیلی آیا ها و چراهای دیگر

آقایان، لطفا بیراهه نشان ندهید! این کمپین نه کمپین زنان مرفه است و نه حرف کاخ نشینان بی درد که از هر فرصتی برای کوبیدنش استفاده مکنید. این کمپین نه جرم است و نه برای گسترش فحشاء که اینروزها در انشای کیفرخواستهای رسمی و غیررسمی تان جا خوش کرده و همسر به گروگان میگیرید به جرم کمپینی بودن. البته پیش از این هم کنشگران اش را احضار میکردید و بازجویی و به زندان میفرستادید اما شاید تا دیروز اندکی شرم داشتید از اینکه بنویسید: جرم است و اتهام از پیش ثابت شده.

بفهمید، این کمپین تلاشی است برای ادای حق مادر بودن، همسر بودن و انسان بودن. این کمپین حرفی هایی دارد برای برون رفت حتی شما آقایان در راس قدرت از منجلاب زندگی های بی عاطفه و پر از خیانت. پس بجای این کج فهمی ها و کج فهماندن ها، گوش کنید، شمشیرهای از رو بسته تان را غلاف کنید و همراهمان باشید.

-----------------------

توضیح :
در کمپین یک میلیون امضا به کدام قوانین معترضیم؟


نوروز يعني هيچ زمستاني ماندني نيست اگر چه کوتاهترين شبش يلدا باشد ...



25129_110524562295356_100000134378094_274748_7049943_n



آغاز بهار و موسم اعتدال طبيعت بر هموطنانم خجسته


عیدانه من!


2009110915311290_2cz7zg3


آتیش نداشتم، چهارشنبه سوری نداشتم...


امسال عید ندارم، سبزه و ماهی ندارم. لحظه تحویل سال پشت خط تلفن له میشم .

شروع سال برام غمناکه


خدای من! سال خوبی باشه

به امید تو


بار دیگر محکوم به فیلتر شدم


23553_104301619593300_100000403885611_108541_4892306_n

بار دیگر محکوم به فیلتر شدم.

باز هم «دسترسی کاربر گرامی به کابوس کبوتر امکان پذیر نمی باشد


در خانه ام چرخی زدم. مرور کردم تا ببینم چه شد که بازهم درب این خانه پلمپ شد و من درونش حبس شدم. برایم عجیب است که این چه اصراری است برای این حکم اجباری.

در هر حال پاسخی جز این به ذهنم نمیرسد که فضای انتقاد بشدت تنگ و تاریکتر از قبل شده است. با خود می اندیشم در این فضا چه باید کرد؟ باید سکوت کرد و به دیده اطاعت یا اینکه ادامه داد و نوشت و نوشت و نوشت…

باور کنید گهگاه به علت مشغله از خانه ام غافل میشوم. تا این قفل بیرحمانه و بی منطق را بر درب اش می بینم بار دیگر خانه تکانی میکنم و دستی به سر و رویش میکشم و از این بابت با وجود همه شکوه و گلایه ها، در دلم از صادر کنندگان این حکم بی دادگاه تشکر میکنم.



بزودی برمی گردم تا بگویم



پ.ن اول: طراح «دهان های فیلتر شده» در بالا، آقای هادی حیدری است

پ.ن دوم: سه ماه قبل هم فیلتر شدم


روزِ عشقِ امروزم

mardgiran01
اسپندارمذگان سال پیش ، در خانه قدیمی ام بودم. آنجا که سر درش نوشته بودم :« ای آزادی! بگذار دیگران به تو ایمان نداشته باشند. اما من تا واپسین دم به تو مومن خواهم ماند...»

روزگاری که آزادی را جستجو میکردم اما نه به اندازه امروز. روزگاری که دم به دم آزادی را مینوشتم اما فشار و تنگنا را در قدمی آنطرف تر از خود حس میکردم نه اینکه نزدیک تر از خود، به خودم!

اما امروز پس از گذشت چند ماه آنچنان تشنه ی آزادی ام که با تمام توان به سوی جرعه ای آزادی میدوم. امروز که منقلبم از احساسات و افکار متنوع و لحظه ای؛ نمیدانم فردا چه روزی است. نمیدانم فردای میهنم ، فردای خودم ، فردای دوستان «ناامن در خانه» یا دوستان «گوشه نشین سلول» ام چه خواهد بود؟!

سال گذشته در چنین روزی نوشتم فروزان باد روز عشق بر تو هم میهنم ...

وقت گذاشتم، از این روز نوشتم، تبریک گفتم و این روز را خوشحالی کردم.


اما پس از گذشت تنها یک سال ، سالها پیر شدم. خواستم با دلی جوان از روز عشق بگویم اما دیدم جز دغدغه آزادی نوشتن چقدر سخت شده است! دیدم باید از آنچه که این روزها در ذهنم می چرخد و وقت روی کاغذ آوردنش را ندارم بنویسم تا شاید پس از ماهها چند ساعت، تنها چند ساعت ، آسوده خواب را به چشمانم راه دهم.



...


حرفی نيست...

در سکوتم فریاد را نظاره کنيد

فریاد در گلو خشکیده است

حرفی نیست ...


چشمان بی فروغ

به دنبال کوچکترين روزنه رهایی

زبان قاصر از بيان

حرفی نیست...


شاملو