حرفهای خائنی که همراه آن دیگری بود!

samaneh

روزی سیاه آغاز شد ...

نفس هایی که قطع شد و جانهایی که دیگر جان نیست، روح است...

اولین ایمیل که باز کردم خبر مرگ انسانهایی بود که انسانها جان شان را ستانده بودند و این غم انگیزترین روزی بود که آغاز شد

این اعدام ها شرایطی را مهیا کرد که قابل تامل است. همه معترض همه ناراضی همه خسته و همه عصبانی. همه مدعی قهرمانی و همه محکوم به خیانت به انسانیت.

در این اوضاع مرده ها جان گرفتند و باز شعارهای تکراری و فریادهای خونبار

سکوت های بیرحمانه که در برابر نوعی دیگر از سکوت که خائنانه است به چشم نمی آید و این بلواهاست که قهقه های ناجوانمردانه آنان که در هراس خرداد پرحادثه بودند را به گوش مان میرساند و صدایت را جایی نمی شنود و تو سکوت میکنی

سکوت میکنی چون هر چه بگویی خائنی، بزدلی، مزدوری.

همه در هم میپیچند. حتی آنها که حرفشان یکیست. حتی آنها که قرار بود در کنار هم باشند برای تمرین دموکراسی. و چه موذیانه کلاس این درس را تعطیل کردند و محصلانش را پراکنده

به هر سو نگاه میکنی جای تو نیست. نگاههای سرزنش گر که تو حامی تروری، کنایه های آزاردهنده که تو بی اعتنا به انسانیت، فحشهای قبیح که تو فلان و فلانی و درنهایت تنها تو خائنی و تنها

آنچه در این میان فراموش شده است کاوه آزاد نشده حتی با تودیع وثیقه، انتقال زندانیان سیاسی به زندانهای کرج، تعطیلی های بی دلیل و شاید مرموز ، احکام زندان که تند تند صادر میشوند و از همه مهمتر اینکه «اگر جان را خدا دادست، چرا باید تو بستانی؟»

شیشه های سفارتخانه را شکستن میشود تلاش برای آزادی و از طرفی سکوت در برابر اعدام میشود موضع منطقی در برابر تروریست و هرچه در کیفرخواست آمده حقیقت محض!

کسی بر این تحولات یک ساله رحم نمی کند و از دیگری جدا میشود. تیتر خبر اصلاح طلبان فرزاد را عامل گروهك‌های ضد انقلاب میداند که این یعنی تایید و یا سکوت در برابر اعدام . از طرفی موسوی ، خاتمی و کروبی باز همان آخوندهای شیاد بی عمامه و با عمامه میشوند که آهای مردم گول اینها را نخورید! سبزها بروید کنار که ما سرخها آمدیم

عضویت پژاک میشود آنچه که اگر نبود نامی از من ِکرد باقی نمی ماند! و پست خبری با این عنوان که « زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج طی مراسمی یاد 5 جان باخته راه آزادی را گرامیداشتند » ، از سوی یک اصلاح طلب با این واکنش روبرو میشود : «پنج جان باخته راه آزادی؟ از شما انتظار دیگه ای می رفت ... بمب گذاری، ترور و آزادی خواهی؟...متاسفم»

و اینجاست که تو می مانی و این فکر که چرا اعدام؟ و با این جمله که هر بار بر دهانت می خشکد : «اگر جان را خدا دادست، چرا باید تو بستانی؟»

تو می مانی و این هراس از طولانی بودن راه. راهی که باید طی شود تا همه جامعه ما درک کند اعدام نه! درک کند خشونت به آزادی نمیرسد. درک کند همه ما با هم ایستاده ایم پس چرا سیلی بر صورت همراه زدن؟ و یا بی اعتنایی به مرگ دیگر خواسته؟

در این اوضاع آشفته ای که مجال نمیدهند بگویی منِ خائن چه میگویم و معترضان و حامیان و بی تفاوتان به اعدامها تو را از دیگری میدانند ترجیح میدهم حرفم را در خانه دنج خودم بنویسم شاید رهگذری آنرا شنید

من در دو زاویه به این مسئله نگاه میکنم: یکی در مورد «اعدام» و دیگری در مورد «همین اعدام ها»

و معتقدم بایستی هم به فرهنگ و هم سیاست توجه داشت. جایی که اعدام عضو پژاک توجیه دارد باید آنرا مشکل فرهنگی دانست و راه حل آن فرهنگ سازی است. باید آگاهی داده شود که «نه به اعدام»

و اما در مورد این اعدامها :

اولین نکته که کمتر مورد توجه است صرف نظر از اتهام و یا جرم این افراد و حتی مقوله «نه به اعدام» اینست که این احکام در حالی به اجرا درآمد که پرونده سه تن از متهمان این پرونده در مرحله بازنگری (اعمال ماده 18) قرار داشت و همچنین هیچ یک از وکلا و خانواده ها در جریان اجرای این احکام قرار نگرفتند.

نکته دیگر که کمتر به آن پرداخته شده است سکوت بیرحمانه پژاک در این مورد و یا حزب و دیگر سازمان های  مسلح و … در مورد دیگر احکام اعدام و یا زندان است که به این خشونت دامن میزنند. پیشتر هم در یادداشتی اشاره کردم که اینگونه سازمانها با این سکوت در واقع این احکام را به مثابه تبلیع سیاسی برای خود خوش میدانند و در این میان بیگناهان هزینه میدهند.

مسئله دیگر اینکه من بر این باروم که این اعدامها تنها جهت ایجاد وحشت در روزهایی که به خردادماه نزدیک میشویم نبود. آنچه اکنون می بینیم نتیجه همان تیر تشسته بر هدف است. هدف ایجاد هزار دستگی بود که شد و ناخواسته در جهت همین برنامه قدم برمیداریم.

در همین مورد میتوانم بگویم موسوی و کروبی در حساسترین وضعیت قرار گرفته اند که هر واکنشی که داشته باشند منجربه ایجاد موجی از اعتراض و انتقاد خواهد شد. اگر این اعدام ها را محکوم کنند تنها با انتقاد و اعتراض سیاسیون اصولگرا و اصلاح طلب روبرو نیستند بلکه هموطنانی هم هستند که اعدام با این اتهام ها را تایید میکنند در عین اینکه اعتماد محض به این اتهامات دارند. و علاوه بر این هنوز به درک «نه به اعدام» نرسیده اند. اگر سکوت کنند که با اعتراض و انتقاد دیگری روبرو میشوند. اما آنچه مهم است اینکه در موضع حقیقت باشند و نگران این موج در راه نباشند چرا که در هر حالت خواهد آمد!

مورد دیگر اینکه هر زمان که بخواهیم منطقا با مسئله ای برخورد کنیم چنان دچار احساسات میشویم که منطق برابر است با حیوانیت و تاکید بر دوری از خشونت برای ابراز مخالفت در بهترین حالت برابر میشود با پاسخِ «بس است! جان به لب رسیده» …

آنقدر خشم و نفرت همه گیر میشود که گم میشویم در میان اش. حتی اخبار را هم نمی شنویم تا بتوانیم همصدا بر مشترکات و اصل ها دست بگذاریم.

 

- بین این سه نفر من در جریان فرزاد و شیرین بودم. فرزاد که به کنار. اما شیرین هم آخه هیچ مدرک خاصی ازش نداشتن. من واقعا از این گروهها بدم میاد اما د رمورد شیرین مدرکی نبوده. این طفلی فارسی هم بلد نبود. اینها هم همش فارسی حرف میزدن. نمیتونسته دفاع کنه.

- اما وکیلش میگه بمب گذاشته اما تلفات نداشته!

- وکیل شیرین؟!

-آره. اما وکیل فرزاد و خانواده اش حتی بعد از اعدام هم روی این حرف هستن که عضو پژاک نبوده. این واقعیته چون فرزاد معلم بوده . راه مبارزه مدنی رو بلد بوده. مثل این می مونه که من و تو بیفتیم پشت سر فلان سازمان و  اسلحه دست بگیریم!!!مسخرست

- فرزاد رو میدونم اما در مورد شیرین نمیدونستم!

- طبیعیه چون توی این همهمه و بلوا که همه روحیه ها داغون شده و همه عصبانی هستن خب اخبار هم کامل شنیده نمیشه. اما در اصل اعتراض فرقی نمیکنه. گرچه اعتراض من ممکنه با اعتراض مثلا ... دلیلش متفاوت باشه اما در نهایت نه به اعدامه*

- اون که بله. اما خب بمبگذاری باز خودش بهرحال  داستانی هست دیگه اما فرزاد رو باید همه محکوم کنن با هر گرایشی

مسئله اینجاست که باید توجه کرد که قرار نیست ما همه اعدامی ها را فرشته وار عنوان کنیم تا مستحق دفاع باشند. ما باید آنان را آنطور که هستند بشنویم اما به این باور برسیم که «اعدام» را از فرهنگ و قانون مان حذف کنیم. علاوه بر آن امثال شیرین را از این بابت دریابیم که قربانی فضای خشونت زده و تبعیض و همچنین قانون غیرانسانی «اعدام» هستند.

باید بپذیریم همه فعال مدنی نیستند که قربانی دستگاه قضایی جهت دار باشند. همه این پنج اعدامی اخیر فرزاد نیستند که اسلحه شان قلم باشد و گچ. باید دلیل رو آوردن عده ای از هموطنان جان به لب رسیده مان به گروههای مسلح و مبارزه مسلحانه را که همان تبعیض تحمیل شده توسط حاکمیت است را دریابیم.و از دیگر سو باید به قانون اعدام بگوییم نه! گرچه این نه ایی است که بسیار سخت است و دیدگاه کاملا حقوق بشری را می طلبد. اما مایی که فعال حقوق بشر نیستیم هم میتوانیم درک کنیم و به دیگری هم بیاموزیم. باید سعی کنیم…

باید به عوامل چرخه ی خشونت هشدار بدهیم، چه حاکمیت و چه گروه های دست به اسلحه تا روزی که این روند خاتمه یابد. در عین دوری از خشونت و فضای دور از هیجان و احساساتی که خشن وار پرت مان کند وسط میدان!

این حرفهای خائنانه ای که اینجا نوشتم حرف تازه ای نبود. نه تماما اما تا حدود زیادی همان بود که تو میگفتی درحالیکه من را نمی شنیدی!

 

اگر جان را خدا داده است، چرا باید تو بستانی؟

-------------

* بخشی از گفتگوی من و دوستم

 

خبــــر اول:

دقایقی پس از نوشتن این مطلب، مهندس میرحسین موسوی در مورد اعدامهای اخیر بیاینه داد. و  این همان موضع حقی بود که گفتم.

بیانیه را از اینجا میتوانید ببینید

خبــــر دوم:

یک روز پس از این بیانیه یادداشتی را دکتر زهرا رهنورد منتشر کردند که بسیار قابل تحسین است.

یادداشت را از اینجا ببینید

8 نظرات:

سامان رسول پور گفت...

سمانه جان
اول از همه باید به این واقعیت اعتراف کنیم که تعاریف و ارزش های همه ما شبیه هم نیست. تعاریفمان از مفاهیم تفاوت دارد.گاهی ارزش یکی، ضد ارزش است برای دیگری . خط قرمز یکی، بی اهمیت برای دیگری. در چنین اوضاعی سخت است که مخرج مشترک بگیریم و زیر یک سقف باشیم و بخواهیم یک حرف و یک موضع و یک نگاه داشته باشیم.

اما نکته اینجاست که باید روی حداقل ها توافق کنیم.باید اعتراف کنیم که همیشه همه حق با ما نیست. باید یاد بگیریم مطلق نباشیم. باید یاد بگیریم که از این تفاوت ها، تفاهم بسازیم. بدون اینکه خودمان را نقض کنیم و دیگری را انکار. تو واقعیت هایی را گفتی که پررنگ اند.اما بگذار از پیشرفت ها هم بگوییم.

در هیچ مقطعی، میزان حساسیت افکار عمومی و روشنفکران ما در برابر اعدام های سیاسی، تا این حد زیاد نبوده. همدلی ها کم نظیر است. همین که من و تو و دیگری برای یک درد مشترک، سیاه می پوشیم، همدلی است و این ساده بدست نیامده و باید قدرش بدانیم.اگر موافقان اعدام یک جریانند، اگر افرادی که حقوق بشر را برای خودی ها می خواهند، یک جریانند، امروز جریان آلترناتیو اینها هم وجود دارد.حضور دارد و آنها را نقد می کند.

اگر 20 سال پیش با خیال راحت در مهاباد 59 آدم بیگناه را اعدام می کردند و آب از آب تکان نمی خورد، امروز پنج نفر را اعدام می کنند و آب از آب تکان می خورد. هزینه دارد.
اگر سیاست "تفرقه بیانداز و حکومت کن" 20 سال پیش سیاست رایج بود و حاکمیت در اعمال آن تبحر داشت ، امروز دستش خوانده شده. تاکتیک هایش کهنه شده اند. هر توجیهی برای سرکوب بیاورد، خریدار ندارد. مثل سابق ندارد.
سمانه جان!
چونن تجریات ما و سطح آگاهی ها بالاتر رفته،سطح انتظارات ما هم بالاتر رفته. هم از خودمان و هم از دیگران. وقتی که ما از کروبی و موسوی و دیگران می خواهیم موضع بگیرند، این خودش یک قدم به جلو است. ما در این سالها چراغ قرمز های حاکمیت را یکی پس از دیگری رد کرده ایم.ما بیشتر از هر زمان دیگری همدیگر را می فهمیم. هر چند فهم ما از هم هیچ گاه نمی تواند مطلق باشد. 20 سال پیش کجا بودیم و الان کجا ایستاده ایم. می دانم که مقاومت منفی هم هست. عده ای گارد می گیرند. عده ای سمپاشی می کنند.اینها همیشه وجود دارند ولی مقاومتشان به مرور کم و کمتر می شود. چون منطق آنها قدرت اقناع اکثریت را ندارد. تضادهایی که اشاره کردی بجا است.اما صحنه، تصاویر و واقعیت های دیگری را هم در خود جای داده. درد مشترک، قدرت عجیبی در نزدیک کردن ما به هم دارد. بهانه زیاد است. تا بیشتر با این تضادها کار کنیم، مقاومتشان کمتر می شود. دچار فرسایش می شوند. چرا؟ چون آنها همیشه بوده اند و همیشه منطقشان این بوده. حرف جدیدی که نمی زنند. اما ما از یک انتظار جدید می گوییم. از یک ضروریت دیگر. قدرتمان هم کم نیست. همینکه صدای من و تو و ما فریاد می شود و از فلانی و فلانی می خواهیم که سخنی بگویند، یعنی ما هستیم. وزن داریم و باید صدایمان شنیده شود.
ناامیدی، بزرگترین خطری است که این روزها در کمین است. امروز "امید برتر از پیروزی است". صدایمان را که فریاد شده، به رخ آنانی می کشیم که حقوق بشر را یا نمی خواهند، یا برای خودی های می خواهند و یا آنجا که بنفعشان است می خواهند. تکلیفشان را باید با مفاهیم مشخص کنند.

به هر حال ایران و صحنه سیاسی ما میدان مقاومت نیروهای مختلف در برابر هم است و تلاش ما باید گسترش آگاهی رسانی وعقل گرایی و خردورزی باشد و اینکه در این کارزار، یک حرف کوچک و یا یک تنش و مخالفت، نباید به مثابه به بنبست رسیدن باشد. راه بدون بازگشتی است. درد هست. سختی هست .دعوا هست. مخالفت هست. سرکوب هست. اما با همه اینها یک چیز دیگر هم هست. چیزی که بیشتر از همیشه باید باورش کرد. امید به این حرف: یا پیروزی، یا پیروزی!

نگار گفت...

با درود
کشته شدن عده ای به خاطر باورهای سیاسی آنها فرای مطابقت ان با مصالح ملی و تمامیت ارضی و امنیت کشور و ملت ایران تاسف بار است
باید کوشید مشکلات را ریشه ای حل کرد
آن جوانی که اسلحه میگیرد و برای ارمان خود که در ذهنش مترادف با مفاهیمی چون آزادی و صلح است مورد بی مهری جامعه قرار گرفته که به اینجا میرسد و با دانستن خطر مرگ برای خود و خانواده اش چنین ریسکی را میپذیرد و آن را به جان میخرد
باید کوشید با کار فرهنگی و مشارکت دادن قومیت ها در سیاست و اقتصاد حس همبستگی ملی را دوچندان کرد چرا که تنها در اینصورت است که تمامی فتنه های دشمنان در ندفه خفه میشود و نمی توان از احساسات مردم سو استفاده کرد
فردوسی میگوید
به فرهنگ سپردند فرزند خورد
که گیتی به نادان نبتوان سپرد

بهترین گزینه برای ریشه کن کردن بزه کاری در جامعه تعلیم و تربیت و دهش به بزه کاران و شانس دادن به قربانیان کاستی های اجتماعی است

فرهنگ بالای ایرانی و فردوسی که نماد آن است می گوید

گنه کرده را پند پیش آورم
چو دیگر کند بند پیش آورم

سمانه موسوی گفت...

ممنونم سامان جان
امید بخش بود برام و لازم که بشنوم

ممنون

سمانه موسوی گفت...

نگار عزیزم ممنون از نظرت

این توضیح را اضافه کنم که نگار جان از حامیان دولت کنونی هستند . آنهم پرو پا قرص

سامان جان
امیدوارتر شدیم

ناشناس گفت...

درود بر شما
با دیدگاه سامان کاملا موافقم
ما همه دغدغه های مطرح شده توسط شما را می دانیم
اما چه کنیم که ناگزیریم از مراقبت و احتیاط و حرکت آهسته و پیوسته و گام به گام، هر چند خیلی سخته
به گفته مهندس سحابی بزرگ:
"تحمل حرکت تدریجی از گلوله خوردن سخت تر است"

محمد گفت...

سمانه عزیز سلام ، من مطلب شما را خواندم و با دوستان دیگر هم تقسیم میکنم چون دانستن حال امروزین شما برای این جنبش حیاتی است . عرض شود من فشرده نگاه خود را در چند پاراگراف تقدیم میکنم درصورت مشاهده هر ناروشنی متشکرمیشوم من را در جریان قرار دهی .

1- در این نوشته شما از در گله وگلایه از دوستان خود درآمده ای که به نظر من امری بسیار طبیعی است و در شرایط رکود جنبش امری معمولی است .

2- در پس گلایه ها به ابراز و طرح تعاریف و ارزشهای خود پرداخته اید که به نظر من ابراز آن بسیار مثبت بود ، اگر غیر از این میبود گله مندی شما در نزد خواننده مطلب میتوانست به دعوای شخصی شما با دیگری تلقی گردد .

3- مخالفت با اعدام یک ارزش انسانی و پسندیده است اما امروزه حتی در امریکا نیز این فهم جا نیافتاده است . به عبارتی حرف من این است که با دو دست نمیتوان چندین هندوانه را بلند کرد .( طرحش مثبت است اما طرح آن نباید درشما یک امیدواری کاذب بوجود آورده دچار سرخوردگی شما شود.

4- اصلاح طلبی مسیری است که ما حتی در فردای داشتن حکومتی مردمی کماکان ره روی آن خواهیم بود و ارزش مخالفت با اعدام درمجموعه اصلاحطلبی میگنجد . لذا ، لغزشها و کمبودهای امروز یا ناشی از نگاه و فهم ما از مقوله اصلاح است یا انکه ناشی از تنگ نظری تنی چند است و یا آنکه مجموعه ای از هر دو آن . بنابر این با مقوله اصلاح طلبی باید بسیار هوشیارانه برخورد کرد و این نگاه را به سادگی هزینه اشتباهات فرهنگی خود نکرده فرهنگ قربانی کردن را از حوزه مقولات فکری بیرون راند.

5- انگیزه وجودی سازمانهایی از جنس پژاک را نباید در استبداد جمهوری اسلامی جستجو کرد بلکه فاکتورهایی دیگر که هیچگونه سنخیتی با آزادی و دمکراسی ندارند در تولد اینگونه سازمانهایی دخیل هستند اما حرف شما درباره هواداران این سازمانها را تایید میکنم و من هم مثل شما معتقدم که رفتار اشتباه این رژیم به یار گیری این گونه نیروها یاری میرساند و متاسفانه هواداران این سازمانها قربانی شرایط نامطلوبی هستند که درون آن تحمیق شده دست به انتخاب غلط زده اند . آیا اعدام مجازات آنها است ؟ پاسخ من و شما مسلما نه میباشد اما پاسخ رژیمی که مستاصل است و گامهای بسیار غلط بسوی کژ راهه برداشته است مسلما آری است . پیشنهاد من به شما این است که یک لحظه سمانه اپوزیسیون نباش بلکه سمانه ای باش که در حکومت اصلاح طلب دارای مسولیتی هستی اگر به هر دلیل در شرایط جهانی این رژیم قرار میگرفتید عملی ترین راه برای مقابله با این گونه شرایط چه میتوانست باشد ؟ ( این سوال را پرسیدم که فکر شما تنها محدود به ارزشهای خود نباشد . شما باید بتوانید ذهن نیروی مقابل خود را نیز بفهمید و بجای او نیز فکر کنید مهم است چند بعدی دیدن !)

باتشکر محمد

سمانه موسوی گفت...

همه بخش های مطلب روشن بود. و موافقم

در مورد سئوالتان واقعا باید فکر کنم. سخت است چون حتی الان هم که در شرایط خودمان و جای خودمان هستیم بازهم ارائه راه حل آسان نیست.اما باید بگویم که بیاینه آقای موسوی خیلی از این راهها را نشان داد. یعنی اگر در جاییکه شما فرض کردید قرار داشتم تا پیش از بیاینه را نمیدانم اما بعد از آن در همان چهارچوبی که تا حدودی محافظه کارانه بود اما در عین حال عاقلانه حتما قدم برمیداشتم

بازهم ممنونم از توجه تان محمد عزیز

جلوه جواهری گفت...

سمانه جان
مطلب خیلی خوبی بود