روزِ عشقِ امروزم

mardgiran01
اسپندارمذگان سال پیش ، در خانه قدیمی ام بودم. آنجا که سر درش نوشته بودم :« ای آزادی! بگذار دیگران به تو ایمان نداشته باشند. اما من تا واپسین دم به تو مومن خواهم ماند...»

روزگاری که آزادی را جستجو میکردم اما نه به اندازه امروز. روزگاری که دم به دم آزادی را مینوشتم اما فشار و تنگنا را در قدمی آنطرف تر از خود حس میکردم نه اینکه نزدیک تر از خود، به خودم!

اما امروز پس از گذشت چند ماه آنچنان تشنه ی آزادی ام که با تمام توان به سوی جرعه ای آزادی میدوم. امروز که منقلبم از احساسات و افکار متنوع و لحظه ای؛ نمیدانم فردا چه روزی است. نمیدانم فردای میهنم ، فردای خودم ، فردای دوستان «ناامن در خانه» یا دوستان «گوشه نشین سلول» ام چه خواهد بود؟!

سال گذشته در چنین روزی نوشتم فروزان باد روز عشق بر تو هم میهنم ...

وقت گذاشتم، از این روز نوشتم، تبریک گفتم و این روز را خوشحالی کردم.


اما پس از گذشت تنها یک سال ، سالها پیر شدم. خواستم با دلی جوان از روز عشق بگویم اما دیدم جز دغدغه آزادی نوشتن چقدر سخت شده است! دیدم باید از آنچه که این روزها در ذهنم می چرخد و وقت روی کاغذ آوردنش را ندارم بنویسم تا شاید پس از ماهها چند ساعت، تنها چند ساعت ، آسوده خواب را به چشمانم راه دهم.



0 نظرات: