چیزی نمیخواهم جز "هیچ"



امروز همان روزیست که باید بجنگم. بی صدا و بی همراه... حتی عادت دیرینه هنگام سختی ها نوشتن را باید به کنجی ببرم که خواننده اش خودم باشم و بس!  دراین تجربه تنها بودن را لازم دارم. بخدا دیوانه نشده ام!باید تنها باشم چون خوب میدانم همراهانم نمیتوانند همراهی ام کنند. یا عزیزانی هستند که غم پنهان دلم برای دل غمگین کوچکشان خیلی بزرگ است و پنهان نمی ماند؛ یا علامه های دلسوز سرزنش گری اند که قدم به قدم یادآور ظفرمندی شان در میدان نصیحت هستند.

پس این درد را باید در کنج نوشت نه اینجا و نه حتی نجوایش کرد در گوش عزیزترین ها ... پس دیگر از این درد نخواهم گفت!

چیزی نمیخواهم جز "هیچ" و راضی ام به همان "هیچ" و به قول فروغ "یک پنجره برای من کافیست." و آن پنجره امروز دلم
است که حرفش را با قلم روی کاغذی می نویسم که تنها خواننده اش خودم باشم .
 

0 نظرات: