وسوسه حرف و حروف
تا اعلام کاندیداهای تایید صلاحیت شده سکوت لازم است. حتی چند خط وبلاگی چه رسد به مقاله طول و دراز. البته بعد از آن به عنوان یه شهروند پرحرف در قالب کلی حروف اظهار نظر لطیف خواهم داشت. از این جهت به لطافت اش اشاره میکنم که پیشاپیش بگویم دستها بالاست و خط قرمز جلوی پا نه زیر کفش ام !
اما عجیب این خبرهای داغ و وسوسه انگیز، ننوشتن تا زمان موعد را سخت تر میکند. چاره چیست! هیــــچ ...
زلالی چشمان ات را میخواهم...
میدانستم که روزی نبودنت درد است در وجودم اما امشب نبودنت طوفان شد و در جودم پیچید و لرزاندم. به خود پیچیدم...
وقتی بودی، کامل نبودی، خوب و بد باهم ، اما
اما قلب زلال ات برایم پنهان شدنی نبود. وقتی زلالی قلب و احساس ات در چشم ات حلقه میزد برای دوست داشتنم، عاشقانه دوستت داشتم. همیشه دوستت داشتم و خوب میدانستی...
آخ که هیچوقت فکر نمیکردم وقتی از این دنیای زشت رها شوی، همان خانه ای که ستون اش بودی بر سرم آوار شود...
کلام ات گاه تلخ و بیشتر شیرین، اماهمه اش اصیل بود. جنس اصالت اش را من می فهمیدم که آن دیگری نداشت! و امروز تو نیستی که به اصالت کلام ات، به رقت قلب ات، به زلالی چشمان مهربانت به خود ببالم و دنیا برای من باشد و تو پشت و پناهم باشی.. درد و دل کنم و تو آرامم کنی بی آزار، بی نیش های پشت حرف
امشب بازهم دلم با توست، نازک دل و مهربانم، پشت و پناهم! امشب بازهم دلم، چشمان خیس ام، روح و جانم با توست...
فروغی میخواند و من بازهم لحظه لحظه دلم برایت آتش میگیرد .....
کوچه شهر دلم
کوچه شهر دلم
از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور
عابر این کوچه خیالیه
به شب کوچه ی دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله ی چشام عروسِ خواب نمیاد
کوچه ی شهر دلم بی تو کوچه ی غمه
همه روزاش ابریه، روز آفتابیش کمه
غم تنهایی داره کوچه ی دل بدون تو
همه شعر دفترمن مال تو برای تو
بوی دستای تو داره غربت دستای من
یاد قصه های تو، مونس لحظه های من
به شب کوچه دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله ی چشام عروسِ خواب نمیاد
کوچه شهر دلم بی تو کوچه غمه
همه روزاش ابریه روز آفتابیش کمه
از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور
عابر این کوچه خیالیه
به شب کوچه ی دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله ی چشام عروسِ خواب نمیاد
کوچه ی شهر دلم بی تو کوچه ی غمه
همه روزاش ابریه، روز آفتابیش کمه
غم تنهایی داره کوچه ی دل بدون تو
همه شعر دفترمن مال تو برای تو
بوی دستای تو داره غربت دستای من
یاد قصه های تو، مونس لحظه های من
به شب کوچه دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله ی چشام عروسِ خواب نمیاد
کوچه شهر دلم بی تو کوچه غمه
همه روزاش ابریه روز آفتابیش کمه
فقط برای خودم
پنج سال و نیم درس و دوری کافی است برای خستگی مزمن و طولانی. لازم بود تصمیم بگیرم برای استراحت کامل در زمان انتظار برای آماده شدن مدرک.
از امروز شروع شد: استراحت اونهم از نوع بی فیس بوکی! حالا حسابی وقت دارم برای خواب کافی، پخت و پز با حوصله غذاهای سالم و رژیمی، ماسک مو و صورت و خلاصه کلی کارهای مفید و لازم برای سلامت!
جالب اینکه علاوه بر خوندن کتاب ای غیر درسی ، هوس مرور نکات درسی NBDE هم به سرم زده. این کار آخری از یه فارغ التحصیلِ درس زده خیلی بعیده. ولی بی اغراق و یا ژست، باید بگم لذت می برم از هرچه بیشتر خواندن نکات درسی علاوه بر کتاب های غیردرسی...
چیزی نمیخواهم جز "هیچ"
امروز همان روزیست که باید بجنگم. بی صدا و بی همراه... حتی عادت دیرینه هنگام سختی ها نوشتن را باید به کنجی ببرم که خواننده اش خودم باشم و بس! دراین تجربه تنها بودن را لازم دارم. بخدا دیوانه نشده ام!باید تنها باشم چون خوب میدانم همراهانم نمیتوانند همراهی ام کنند. یا عزیزانی هستند که غم پنهان دلم برای دل غمگین کوچکشان خیلی بزرگ است و پنهان نمی ماند؛ یا علامه های دلسوز سرزنش گری اند که قدم به قدم یادآور ظفرمندی شان در میدان نصیحت هستند.
پس این درد را باید در کنج نوشت نه اینجا و نه حتی نجوایش کرد در گوش عزیزترین ها ... پس دیگر از این درد نخواهم گفت!
چیزی نمیخواهم جز "هیچ" و راضی ام به همان "هیچ" و به قول فروغ "یک پنجره برای من کافیست." و آن پنجره امروز دلم
است که حرفش را با قلم روی کاغذی می نویسم که تنها خواننده اش خودم باشم .
زیر آوار دنیا
برای دومین بار حس کردم، توی این دنیا با همه ی وسعت اش تنهای تنهام! برای دومین بار حس کردم این دنیا برای آنهاست ، آنها که باهم دشمن اند و چرا من، این منِ زیادی هنوز اینجا هستم؟!
سقف دنیا بازهم فروریخت. زیر آوارش مانده ام. تنهایی با خودم حرف میزنم، گلایه میکنم، گریه میکنم، عصبانی میشوم اما باز دوباره آرام آرام دلم برای خودم میسوزد. خودم می مانم و خودم که باید بمانم!
از تجربیات اینروزهای من (2)
(اوقات بیکاری میرم مطب یکی از استادامون که بیشتر بیمارانش از خارج از فیلیپین میان. بگذریم که این 8 صبح رفتن داره منصرفم میکنه از رفتن) .... حالا بخونید این داستان رو
اول فکر کردم اونم مثه دوستش نیوزیلندیه! وقتی ازم پرسید کجایی هستی گفتم ایرانی با ذوق پرید بغلم کرد و گفت من امریکایی ام! ایران هم زندگی کردم. شروع کرد به تمجید زیاد از زیبایی های ایران و خوبی ایرانیا و بلغور کردن دست و پا شکسته فارسی. کلی هم آه و ناله که آرزوی سفر دوباره به ایران رو داره.میگفت همیشه سرچ میکنم و می بینم ایران بعد از انقلاب چقدر بازهم زیبا و زیباتر شده. شهرهای زیبا و تمیز. اینجا واست سخت میگذره نه! درکت میکنم از یه کشور آنچنانی اومدی اینجا. اشکال نداره اینم تجربه ای بوده که داره تموم میشه و برمیگردی به اون کشور رویایی ...
حالا این وسط فکرشو بکن
یه فیلیینی برگشته میگه شما تو ایران سینما دارید؟؟؟ فقط طوری نگاش کردم که
نمیـــــــــــــشه بگم چطوری! همینو بگم خیلی بدتر از چارتا چک و لگد