تاوان مبهم

images

متنی با عنوان اعتراف یکی از دانشجویان زندانی و متهم به ارتباط با منافقین در یکی از سایتهای حامی دولت منتشر شد. انتشار این متن اصلا عجیب نبود چرا که پیش از این نیز ارتباط مستقیم و نزدیک این سایت با بازجویان و کارشناسان وزارت اطلاعات واضح و مبرهن بود. این ارتباط و اینکه حتی متن اعتراف تحت چه شرایطی نوشته شده بحث اصلی مورد نظرم در این نوشتار کوتاه نیست. 

محور اصلی این اعتراف چند وقتی است که گفته و شنیده شده است. یادم می آید روزی که از چنین موضوعی یعنی همان موضوع محوری این اعتراف نامه که تغییر چهره اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق بود، مطلع شدم تا چند روز در شوک بسر می بردم. چون تا پیش از آن اعضا و هواداران این سازمان را تنها با ادبیات خاص خودشان تشخیص میدادم. گروهی عمدتا از قشر کم سواد، ناآگاه و خشن .

واقعیت تازگی داشت. وقتی به خود فرصت درک موضوع را دادم نکاتی را دریافتم که قصد داشتم درباره اش بنویسم که تصادفا در همین بحبوحه این اعتراف نامه منتشر شد.

موضوع از این قرار است که منفور و مطرود بودن سازمان تروریستی مجاهدین خلق امری بدیهی است و جالب اینکه خود بر این امر واقفند. بنابراین خیلی دور از ذهن نیست که لباس روزنامه نگار، فعال حقوق بشر، فعال زنان و ... به تن کنند و در میان فعالان مدنی و اجتماعی جایی برای خود باز کنند. اما این عمل جای ابهام دارد. چرا که وقتی اعضا و هواداران این سازمان به عنوان روزنامه نگار یا فعال زنان وارد عرصه میشوند پس عملا هیچگونه پیشبردی در اهداف این سازمان تروریست نخواهند داشت. لذا ضرورت و منفعت این رویه برای این سازمان چه میتواند باشد؟ حتی اگر جنبه تبلیغاتی و ژست سیاسی هم مطرح باشد بازهم ایفای نقش کاذب تاحدود زیادی میتواند این هدف را زائل کند.

اما بهرحال نه علاقه و نه آگاهی برای پرداختن به موضوع از این منظر هم ندارم. تنها در این میان خلا بزرگی وجود دارد که در این مدت نتوانسته ام نادیده بگیرم و برای خود حل کنم.

پیشتر وقتی اتهام همکاری با منافقین مطرح میشد بویژه علیه دوستانی که شناخت کافی از روحیات و هدف فعالیت شان داشتم ابدا برایم قابل پذیرش نبود. اما چند روزیست که دریافته ام مفهوم ارتباط و همکاری با منافقین نیز تعبیر و تفسیر خاصی پیدا کرده است! این اتهام لزوما تنها در مورد اعضا و وابستگان به این گروه مطرح نمیشود بلکه در مورد هر فعال مدنی و سیاسی نیز ممکن است مطرح شود که در مسیر فعالیت اش ناخواسته یکی از نفوذی های این سازمان کنارش قرار بگیرد، حتی اگر تعامل موثر و تنگاتنگی با یکدیگر در زمینه آن فعالیت مدنی یا سیاسی نداشته باشند!

آنچه که از این بدعت تازه در پروسه بازجویی و محاکمه فعالان مدنی و سیاسی برجسته تر می نماید، عدم رعایت عدالت و منطق از سوی دستگاه امنیتی است. این بی عدالتی را عینا میتوان در قیاس احکام صادر شده علیه فعالانی که نادانسته و حتی بدون خطا و لغزش تنها در مسیر تعریف شده فعالیت شان گام برداشته اند با احکام صادر شده علیه نفوذی ها و اعضای این سازمان مشاهده کرد.

روی سخنم خطاب به مسئولان و مجریان این شیوه است؛ اگر برخورد و مبارزه با این سازمان را در این یافته اید باید ضمن ابراز تاسف گفت چرا و در کدام قاموس پسندیده است که نیروی جوان، خلاق و آگاه که برای پیشبرد اصلاحات در زمینه های نه تنها سیاسی بلکه فرهنگی و اجتماعی این جامعه مفید هستند، فدای یک سازمان تروریستی شوند!

خیلی دور نیست مثالی که بیان میکنم در حوزه فعالیت اجتماعی ام یعنی حقوق زنان و آن تلاش ها در زمینه پروسه تصویب «لایحه حمایت از خانواده» است. وقتی زنان ما میتوانند همانطور که عیان است، با ارائه علم و آگاهی شان نمایندگان مجلس را در تصویب قانونی سالم تر و کارا تر یاری دهند و به معنای واقعی در جهت اصلاح قانون و حتی ساختار اجتماعی شکل گرفته ناشی از این قوانین معیوب موثر باشند، چرا فدای یک سازمان مطرود از سوی جامعه شوند؟! گرچه این حمایت ها از سوی جنبش های مدنی همواره پس زده میشود ... چرا تا این اندازه، اصرار بر تک صدایی است که این خود عین دیکتاتوریست. شاید این نام را برنتابید اما حقیقتا تعریفی جز این در توصیف اداره کشور و رویکرد مسئولان نیست...

به حق است که این فعالان را «قربانی» بنامم. قربانیانی که تاوان مبهمی را میپردازند در عین بیگناهی!

بنده نمیدانم راه حل مقابله با یک گروه تروریستی چه میتواند باشد اما مطمئن هستم قطعا این راهی که در پیش گرفته شده عین ناعدالتی و بی منطقی است.

اما آقایان!

وقتی که حکم فعالان قربانی شده گاها دو برابر صادر میشود! حق بدهید که به هدف تان شک کنم.

یک پیشنهاد کودکانه (در دنیای سیاست) برایتان دارم؛ اینکه اعضا و هواداران این سازمان را در هر حوزه مشخصا اعلام کنید نه با تغییر مفاهیم، نه با اعلام قربانی به عنوان منافق! در این پیشنهاد کودکانه بگذارید یکبار هم که شده خیال کنم شاید قد ارزن صداقتی در سیاست، بویژه سیاست شما میتواند باشد!!! در هر حال این پیشنهاد مزاحی در این یادداشت تلخ است. جدی نگیرید...

اما با این روش و بدعت نامیمون حق بدهید که درحدی که قدرت تجزیه تحلیل ام یاری میکند که به این نتیجه برسم هدف شما کوتاه کردن دست این سازمان نیست بلکه ضربه زدن به نخبگان و فعالان سیاسی و مدنی و مطبوعاتی است.آری، مبارزه با این سازمان دستاویز خوبی را برایتان در به سکوت واداشتن هر گونه صدای معترض و منتقدی که میتوانست در مسیر رشد و پویایی ایران عزیزمان از سوی شما شنیده شود، فراهم آورده است.

علیرغم برخی که با ژست دموکرات اندیشیدن، کوتاهی دست این سازمان تروریستی از مملکت را به انتخاب مردم موکول میکنند اما بنده معتقدم در هیچ کجای دنیا هیچ تریبونی به تروریستها داده نمیشود و این ادعا از سوی ایشان سهل انگاریست. به جد بر این باورم که در این راستا مقوله آگاهی بخشی از سوی شما گام بلندی است که متاسفانه بیش از آن رو به سوی سو استفاده در جهت انتقام از صدای منتقد نهاده اید.

*******

مطلب مرتبط :  آگاه کن!

من در آن میان نیستم …

نه شعر است نه متن زیبا! حرف است

dfysf8

چشم می گشایم

روزهایی که تاریک است

و من در آن میان نیستم

شنیده ای گاهی خیال قد نمیدهد، وهم دیگر تصویری برایت ندارد!

دیده ای شکستنِ استخوان در گلوی خیال و پیچیدن فریاد باد در سینه

اناری که در دستانم کبود میشود و برگی که می میرد

کبوترانی که ترسان ترسان بال میزنند و تنها می مانم در همین دایره غم نه بیشتر

نه من در آن میان نیستم

شاید

شاید صفحه پایان زندگی رسیده که دیگر وهمی، خیالی، تصویری نیست

خوابِ آرامش سخت است؛ آرامش در خواب هم محال

روزها بازیشان گرفته! همدیگر را هل میدهند سرزنده و شاد

و من در آن میان نیستم، جا مانده ام

کسی چه میداند که حسرت دست از دامانم برنمی گیرد تا بیایم

عجب طینت بدی دارد این گذشته که آلوده ام کرده و دیوانه

چه امیدی بسته ام به روزهایی که رفت، به کودکی که رفت، عمری که رفت

احمقانه امید دارم

امید دارم که چنگ می اندازم و روزهای رفته را راضی میکنم و عمر رفته را بر میگردانم

می خندی! اما این حقیقت روز و شب من است

میدانم برگ آخر زندگی را ورق میزنم

میدانم خدا دوستم دارد، دیوانه ام کرد تا عاقل نمیرم

با کودکی ام بازی میکنم تا این برگ آخر هم ورق بخورد و من نترسم

خدایا دوستم داری و میدانم.... دوستت دارم مهربان

 

13 آبان 89 / 4 نوامبر 10

6:10 صبح - مانیل

آگاه کن!

و گفت : گرگها را دریاب!

میترسم …

bigane

آهای، دشمنِ جوانمرد!

آگاه کن تا خویش ها را ناجی باشیم …