خرمشهر آزاد شد اما من درد دلی دارم …

 

امروز خرمشهر آزاد شد

و من اشک میریزم با یاد روزهایی که دلاوران وطن خون دادند پای وجب به وجب این خاک، و اما امروز ....

در چنین روزی سراپا غرورم، با دلی که ماتم کده ایست نگران، از امروز و آینده این خاک مقدس، وطـــن

ممد نبودی ببینی؛ شهر آزاد شد اما هرگز آباد نشد.خونین شهر آزاد شد اما پس از  27 سال خیابانهای شهر خونین شد.

ممد نبودی ببینی؛ قرار بود “میزان، رای ملت باشد” اما دریغ…

آه

چه بگویمت که ندای “الله اکبر” یارانت که روزی قوت بخش دلهاشان برای رفتن به قلب دشمن بود، امروز آهنگ وحدت ملت مان بر بامهاست.

ممد نبودی ببینی؛ تن یارانت پاره پاره شد تا نیاید که خاک وطن پاره پاره شود اما امروز ما دل پاره ایم. امروز سهرابها پلاک نداشتند، مادران چشم انتظار هر روز عکس بر سینه کشیدند تا شاید آزاده ای از اوین برگشته نشان دهد از او. او که دل بر آینده ایران بسته بود، سبز شد اما …

دلاور خفته در خاک وطن، تو گو که چگونه فریاد زنیم، دردمان را به که گوییم که خائنینی که بسوی یارانت گلوله و آتش روانه کردند، امروز نام ننگین شان طناب دار برگردن، دستبند بر دست و مهرسکوت بر لبان مینشاند.

بغض میکنم وقتی میگویم امروز مملکت ویران است، دشمنان شاد. امروز دانشگاهها خفقان است و زندانها آباد. فرزندان دربندند و مادران دل نگران. …

اما تنها اینها نیست. بگذار خبرت دهم تا شاد شوی. خبرت دهم که امیدمان روح شده است و جانبخش دلهامان آنچنان که عاشقانه و دیوانه وار، اشک در چشم ، خون بر دل ، با قدرت میگوییم و فریاد میزنیم، با صلابت می نویسیم و می پرسیم “حق ما کو؟” و به شرافت و غیرت تان قسم که تا آخر ایستاده ایم.

 


کلیپ «ممد نبودی ببینی … »

حرفهای خائنی که همراه آن دیگری بود!

samaneh

روزی سیاه آغاز شد ...

نفس هایی که قطع شد و جانهایی که دیگر جان نیست، روح است...

اولین ایمیل که باز کردم خبر مرگ انسانهایی بود که انسانها جان شان را ستانده بودند و این غم انگیزترین روزی بود که آغاز شد

این اعدام ها شرایطی را مهیا کرد که قابل تامل است. همه معترض همه ناراضی همه خسته و همه عصبانی. همه مدعی قهرمانی و همه محکوم به خیانت به انسانیت.

در این اوضاع مرده ها جان گرفتند و باز شعارهای تکراری و فریادهای خونبار

سکوت های بیرحمانه که در برابر نوعی دیگر از سکوت که خائنانه است به چشم نمی آید و این بلواهاست که قهقه های ناجوانمردانه آنان که در هراس خرداد پرحادثه بودند را به گوش مان میرساند و صدایت را جایی نمی شنود و تو سکوت میکنی

سکوت میکنی چون هر چه بگویی خائنی، بزدلی، مزدوری.

همه در هم میپیچند. حتی آنها که حرفشان یکیست. حتی آنها که قرار بود در کنار هم باشند برای تمرین دموکراسی. و چه موذیانه کلاس این درس را تعطیل کردند و محصلانش را پراکنده

به هر سو نگاه میکنی جای تو نیست. نگاههای سرزنش گر که تو حامی تروری، کنایه های آزاردهنده که تو بی اعتنا به انسانیت، فحشهای قبیح که تو فلان و فلانی و درنهایت تنها تو خائنی و تنها

آنچه در این میان فراموش شده است کاوه آزاد نشده حتی با تودیع وثیقه، انتقال زندانیان سیاسی به زندانهای کرج، تعطیلی های بی دلیل و شاید مرموز ، احکام زندان که تند تند صادر میشوند و از همه مهمتر اینکه «اگر جان را خدا دادست، چرا باید تو بستانی؟»

شیشه های سفارتخانه را شکستن میشود تلاش برای آزادی و از طرفی سکوت در برابر اعدام میشود موضع منطقی در برابر تروریست و هرچه در کیفرخواست آمده حقیقت محض!

کسی بر این تحولات یک ساله رحم نمی کند و از دیگری جدا میشود. تیتر خبر اصلاح طلبان فرزاد را عامل گروهك‌های ضد انقلاب میداند که این یعنی تایید و یا سکوت در برابر اعدام . از طرفی موسوی ، خاتمی و کروبی باز همان آخوندهای شیاد بی عمامه و با عمامه میشوند که آهای مردم گول اینها را نخورید! سبزها بروید کنار که ما سرخها آمدیم

عضویت پژاک میشود آنچه که اگر نبود نامی از من ِکرد باقی نمی ماند! و پست خبری با این عنوان که « زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج طی مراسمی یاد 5 جان باخته راه آزادی را گرامیداشتند » ، از سوی یک اصلاح طلب با این واکنش روبرو میشود : «پنج جان باخته راه آزادی؟ از شما انتظار دیگه ای می رفت ... بمب گذاری، ترور و آزادی خواهی؟...متاسفم»

و اینجاست که تو می مانی و این فکر که چرا اعدام؟ و با این جمله که هر بار بر دهانت می خشکد : «اگر جان را خدا دادست، چرا باید تو بستانی؟»

تو می مانی و این هراس از طولانی بودن راه. راهی که باید طی شود تا همه جامعه ما درک کند اعدام نه! درک کند خشونت به آزادی نمیرسد. درک کند همه ما با هم ایستاده ایم پس چرا سیلی بر صورت همراه زدن؟ و یا بی اعتنایی به مرگ دیگر خواسته؟

در این اوضاع آشفته ای که مجال نمیدهند بگویی منِ خائن چه میگویم و معترضان و حامیان و بی تفاوتان به اعدامها تو را از دیگری میدانند ترجیح میدهم حرفم را در خانه دنج خودم بنویسم شاید رهگذری آنرا شنید

من در دو زاویه به این مسئله نگاه میکنم: یکی در مورد «اعدام» و دیگری در مورد «همین اعدام ها»

و معتقدم بایستی هم به فرهنگ و هم سیاست توجه داشت. جایی که اعدام عضو پژاک توجیه دارد باید آنرا مشکل فرهنگی دانست و راه حل آن فرهنگ سازی است. باید آگاهی داده شود که «نه به اعدام»

و اما در مورد این اعدامها :

اولین نکته که کمتر مورد توجه است صرف نظر از اتهام و یا جرم این افراد و حتی مقوله «نه به اعدام» اینست که این احکام در حالی به اجرا درآمد که پرونده سه تن از متهمان این پرونده در مرحله بازنگری (اعمال ماده 18) قرار داشت و همچنین هیچ یک از وکلا و خانواده ها در جریان اجرای این احکام قرار نگرفتند.

نکته دیگر که کمتر به آن پرداخته شده است سکوت بیرحمانه پژاک در این مورد و یا حزب و دیگر سازمان های  مسلح و … در مورد دیگر احکام اعدام و یا زندان است که به این خشونت دامن میزنند. پیشتر هم در یادداشتی اشاره کردم که اینگونه سازمانها با این سکوت در واقع این احکام را به مثابه تبلیع سیاسی برای خود خوش میدانند و در این میان بیگناهان هزینه میدهند.

مسئله دیگر اینکه من بر این باروم که این اعدامها تنها جهت ایجاد وحشت در روزهایی که به خردادماه نزدیک میشویم نبود. آنچه اکنون می بینیم نتیجه همان تیر تشسته بر هدف است. هدف ایجاد هزار دستگی بود که شد و ناخواسته در جهت همین برنامه قدم برمیداریم.

در همین مورد میتوانم بگویم موسوی و کروبی در حساسترین وضعیت قرار گرفته اند که هر واکنشی که داشته باشند منجربه ایجاد موجی از اعتراض و انتقاد خواهد شد. اگر این اعدام ها را محکوم کنند تنها با انتقاد و اعتراض سیاسیون اصولگرا و اصلاح طلب روبرو نیستند بلکه هموطنانی هم هستند که اعدام با این اتهام ها را تایید میکنند در عین اینکه اعتماد محض به این اتهامات دارند. و علاوه بر این هنوز به درک «نه به اعدام» نرسیده اند. اگر سکوت کنند که با اعتراض و انتقاد دیگری روبرو میشوند. اما آنچه مهم است اینکه در موضع حقیقت باشند و نگران این موج در راه نباشند چرا که در هر حالت خواهد آمد!

مورد دیگر اینکه هر زمان که بخواهیم منطقا با مسئله ای برخورد کنیم چنان دچار احساسات میشویم که منطق برابر است با حیوانیت و تاکید بر دوری از خشونت برای ابراز مخالفت در بهترین حالت برابر میشود با پاسخِ «بس است! جان به لب رسیده» …

آنقدر خشم و نفرت همه گیر میشود که گم میشویم در میان اش. حتی اخبار را هم نمی شنویم تا بتوانیم همصدا بر مشترکات و اصل ها دست بگذاریم.

 

- بین این سه نفر من در جریان فرزاد و شیرین بودم. فرزاد که به کنار. اما شیرین هم آخه هیچ مدرک خاصی ازش نداشتن. من واقعا از این گروهها بدم میاد اما د رمورد شیرین مدرکی نبوده. این طفلی فارسی هم بلد نبود. اینها هم همش فارسی حرف میزدن. نمیتونسته دفاع کنه.

- اما وکیلش میگه بمب گذاشته اما تلفات نداشته!

- وکیل شیرین؟!

-آره. اما وکیل فرزاد و خانواده اش حتی بعد از اعدام هم روی این حرف هستن که عضو پژاک نبوده. این واقعیته چون فرزاد معلم بوده . راه مبارزه مدنی رو بلد بوده. مثل این می مونه که من و تو بیفتیم پشت سر فلان سازمان و  اسلحه دست بگیریم!!!مسخرست

- فرزاد رو میدونم اما در مورد شیرین نمیدونستم!

- طبیعیه چون توی این همهمه و بلوا که همه روحیه ها داغون شده و همه عصبانی هستن خب اخبار هم کامل شنیده نمیشه. اما در اصل اعتراض فرقی نمیکنه. گرچه اعتراض من ممکنه با اعتراض مثلا ... دلیلش متفاوت باشه اما در نهایت نه به اعدامه*

- اون که بله. اما خب بمبگذاری باز خودش بهرحال  داستانی هست دیگه اما فرزاد رو باید همه محکوم کنن با هر گرایشی

مسئله اینجاست که باید توجه کرد که قرار نیست ما همه اعدامی ها را فرشته وار عنوان کنیم تا مستحق دفاع باشند. ما باید آنان را آنطور که هستند بشنویم اما به این باور برسیم که «اعدام» را از فرهنگ و قانون مان حذف کنیم. علاوه بر آن امثال شیرین را از این بابت دریابیم که قربانی فضای خشونت زده و تبعیض و همچنین قانون غیرانسانی «اعدام» هستند.

باید بپذیریم همه فعال مدنی نیستند که قربانی دستگاه قضایی جهت دار باشند. همه این پنج اعدامی اخیر فرزاد نیستند که اسلحه شان قلم باشد و گچ. باید دلیل رو آوردن عده ای از هموطنان جان به لب رسیده مان به گروههای مسلح و مبارزه مسلحانه را که همان تبعیض تحمیل شده توسط حاکمیت است را دریابیم.و از دیگر سو باید به قانون اعدام بگوییم نه! گرچه این نه ایی است که بسیار سخت است و دیدگاه کاملا حقوق بشری را می طلبد. اما مایی که فعال حقوق بشر نیستیم هم میتوانیم درک کنیم و به دیگری هم بیاموزیم. باید سعی کنیم…

باید به عوامل چرخه ی خشونت هشدار بدهیم، چه حاکمیت و چه گروه های دست به اسلحه تا روزی که این روند خاتمه یابد. در عین دوری از خشونت و فضای دور از هیجان و احساساتی که خشن وار پرت مان کند وسط میدان!

این حرفهای خائنانه ای که اینجا نوشتم حرف تازه ای نبود. نه تماما اما تا حدود زیادی همان بود که تو میگفتی درحالیکه من را نمی شنیدی!

 

اگر جان را خدا داده است، چرا باید تو بستانی؟

-------------

* بخشی از گفتگوی من و دوستم

 

خبــــر اول:

دقایقی پس از نوشتن این مطلب، مهندس میرحسین موسوی در مورد اعدامهای اخیر بیاینه داد. و  این همان موضع حقی بود که گفتم.

بیانیه را از اینجا میتوانید ببینید

خبــــر دوم:

یک روز پس از این بیانیه یادداشتی را دکتر زهرا رهنورد منتشر کردند که بسیار قابل تحسین است.

یادداشت را از اینجا ببینید

آیا خواسته های جنبش زنان سیاسی است

مصاحبه ام با نشریه دانشجویی «گفتگو» درباره ماهیت خواسته جنبش زنان.

goftogu1-2

نسخه اینترنی منتشر شده در سایت «کانون زنان ایرانی»*
 
  در ابتدا باید پرسید بھتر است شما را فعال سیاسی نامید یا فعال حوزه زنان؟
اجازه بدهید اینطور به این قضیه نگاه کنیم که لزوما فعال حوزه زنان بودن نمیتواند مانعی برای ورود به عرصه سیاسی باشد. همانگونه که ما پیش از انتخابات حول مطالبه محوری با ائتلاف موسوم به «همگرایی بخشی از جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» وارد این عرصه شدیم .ما زنان تا پیش از این از فضای مردانه سیاست کنار زده می شدیم و یا خودمان کنار می رفتیم. و این نوعی القای جنس دوم بودن را در پی داشت که بایستی با آن مبارزه کرد تا این دیدگاه از بین برود.
می توانم اینگونه بگویم که من «فعال حوزه زنان» ایی هستم که همگام با جامعه ، تحولات را پیگیری و همراهی می کنم و همچنان جایگاه خودم را بعنوان یک فعال زن در این میان حفظ می کنم تا وجودم را به دنیای سیاستی که سعی شده مردانه تعریف شود اثبات کنم و گوش به زنگ باشم تا در زمان مناسب خواسته های زنانه ام را در فضای سیاسی دنبال کنم.
پیش از این تصور خیلی ها از جمله خود من این بود که خواسته های ما در جنبش زنان، سیاسی نیست و کاملا اجتماعی است پس ما کاری به سیاست نداریم. اما کم کم به این نتیجه رسیدم که همین نگاه باعث شده است که در مواقع لازم نادیده گرفته شویم و حقوق زنانه مان را بیشتر از قبل از دست بدهیم و عقب زده شویم.
 
  پس مي توان شما را فعال حوزه زنانی نامید که ابایي از سیاسي شدن ندارید؟
ابا داشتن به چه معنا؟ اینکه ھزینه بیشتری بپردازیم یا اینکه فکر میکنید با ورود فعالان زن به سیاست ممکن است با دلبستگی های سیاسی استقلال شان خدشه دار شود؟
 
  بعضي فعالین حوزه ھای خاص از جمله حقوق زنان ، حقوق بشر و ... معمولا از داشتن اسم فعال سیاسی اجتناب می کنند و سعي دارند حوزه خودشان را صرفا مدنی نشان بدهند، اما شما این طور نیستید. آیا فعالیت جنبش زنان را صرفا جنبشی مدنی میدانید یا سیاسی ؟( البته نه به صورت صرف)؟
بینید، باید دقت داشت که بطنِ خواسته و هدف ما سیاسی نیست. هرکدام از این عناوین که اشاره کردید تعریف خاص خودش را دارد. اما آیا همگام با جامعه تحولات را پیگیری و همراهی کردن و حفظ موقعیت در این تحولات برای از دست ندادن بیشتر حقوق مان را میتوان برابر با فعال سیاسی بودن دانست؟
ضمن اینکه باید متوجه باشیم امروز وجود شرایط حاد و وضعیت خاص سیاسی به وجود آمده اجازه نمی دهد که ما تنها در حوزه جنسیتی و در واقع با جدایی طلبی جنسیتی پیش برویم . بنابراین ملزم هستیم به نفع زنان و در اصل به نفع کل جامعه و کشورمان ایفای نقش کنیم و در این راستا فرصت ها را برای مطالبه حقوق مان بشناسیم و استفاده کنیم.
من همیشه دو عامل عمده در عدم موفقیت زنان در دوران پس از انقلاب را یکی عدم آگاهی لازم و بیشتر از آن عدم توانایی در ترویج این آگاهی در لایه های مختلف جامعه می دانم و دیگر اینکه فعالان زن نتوانستند در آن دوران بخوبی در موقعیت سیاسی که قرار گرفته بودند استقلال شان را حفظ کنند.
که ما امروز هم به «آگاهی جنسیتی لازم»رسیده ایم و هم در آموزش جامعه نسبت به قبل موفق تر هستیم ضمن اینکه دلبستگی سیاسی نمی تواند جایگزین خواسته اول مان یعنی «برابری جنسیتی» شود و تغییر معادلات قدرت را به منظور تحصیل هرچه بیشتر حقوق زنان دنبال میکنیم نه اهداف سیاسی
 
  لطفا در باره وضعیت جنبش زنان در چند سال اخیر، دستاوردها و موانع پیش رو توضیح دهید
خیلی نمیخواهم به گذشته بپردازم و ترجیح میدهم که بیشتر در مورد حال صحبت کنم. در فاصله پس از انقلاب خصوصا در دهه شصت بنابر فضای حاکم جنبش زنان نیز حالتی منفعلانه (البته به ظاهر) به خود گرفته بود. تا اینکه در دوران اصلاحات از این حالت فاصله گرفت و از شکل جلسات محفلی و خانگی به بیرون راه پیدا کرد.
متاسفانه با شروع دولت نهم شکل تازه ای از برخوردها با جنبش زنان شروع شد که همچنان هم ادامه دارد و شدت بیشتری پیدا کرده است. علاوه بر بازداشت، تهدید و تعقیب، تلاش های مصرانه دولت برای منزوی کردن زنان قابل ذکر است که البته به موازات آن زنان هم قدرت عمل بیشتری در ابراز خواسته شان نشان دادند و علیرغم همه محدودیت و مشکلات، دستاوردهای زیادی داشتند.به عنوان مثال پافشاری دولت در تصویب لایحه حمایت از خانواده که در واقع برخی از آن به درستی با عنوان «حمایت از فروپاشی خانواده» یاد میکنند و بحث های سهمیه بندی و جداسازی جنسیتی در دانشگاه ها و حتی کتاب های درسی و .. بخشی از این تلاش های دولت برای به عقب بازگرداندن زنان بود که کماکان ادامه دارد
نمونه دیگر همین قوانین چند همسری و صیغه است که حتی از جایگاه عرفی نیز برخودار نیست اما برای ترویج آن اقدامات متعددی در چندسال اخیر انجام شد. از ساخت سریال های تلویزیونی گرفته تا بخش نامه و آیین نامه های دولتی که تصویر غلطی ازاین مقوله را ارائه می دهد.
در مورد دستاوردها باید بگویم به واسطه ی فشار و در مقابل، مقاومت جنبش زنان، بخشی از جامعه تبدیل به ظرفیت بالاقوه ای برای فعالیت در این حوزه شد و از طرفی دیگر همین فشارهای امنیتی با وجود مشکل آفرینی، خود مسبب عمومی تر شدن مطالبات زنان شد. به طور مثال تا پیش از دستگیری فعالان جنبش زنان و مطرح شدن این فشارها جامعه شاید چندان آشنایی با این جنبش نداشت.
جنبش در ضرورت های زمانی حرکت هایی را شکل داده که بنا بر ماهیت کار مقطعی بوده و یا مداوم. می توانم یکی از بهترین دستاوردهای مداوم این جنبش را پپدایش «کمپین یک میلیون امضا برای رفع قوانین تبعیض آمیز بین زن و مرد» ذکر کنم که در آگاهی بخشی و اطلاع رسانی به جامعه عالی عمل کرد و میکند. مطالبات این کمپین برآمده از بطن خود جامعه بود نه تزریق شده توسط فعالین جنبش زنان . به همین علت توانست بسرعت در جامعه جای خودش را باز کند و عهده دار بخش عظیمی از همین آگاهی رسانی عمومی باشد و البته بدنیال آن قوانینی نه بصورت کامل اما نسبتا اصلاح شدند از جمله قانون ارث، دیه، حضانت
و یا «همگرایی بخشی از جنبش زنان برای طرح مطالبات شان از کاندیداهای ریاست جمهوری» خود نمونه ای دیگر از دستاوردهای جنبش زنان در تمرین دموکراسی محسوب می شود که در یک مقطع از زمان صورت گرفت. در مورد این همگرایی روی دو مشخصه اساسی اش تاکید میکنم که به جرات میتوانم بگویم در تاریخ حرکتها و جنبش های ایران کم نظیر و یا حتی بی نظیر بود. اول مطرح کردن بحث مطالبه محوری و دوم قرار دادن فعالان زن با هر سلیقه ، عقیده و باور حتی مخالف یکدیگر
 
  در زمان تبلیغات انتخاباتی کاندیداهای اصلا ح طلب بر موضوع حقوق زنان تکیه خاصی داشتند تا جایی که کروبی ؛ جمیله کدیور را به عنوان اولین وزیر زن انتخاب کرد؛ و یا از طرفی بعد از انتخابات احمدی نژاد سه وزیر زن معرفی کرد. این انتخاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
تجربه نشان داده است که تبلیغات برای ارزیابی عملکرد کاندیدا خصوصا وقتی از دور خارج شده باشد خیلی قابل استناد، نیست . به عبارت دیگر در حال حاضر نمی توان با قطعیت گفت که وعده های انتخاباتی آقای کروبی تا چه حد می توانست پس از انتخاب شدن ایشان عملی باشد و اساسا چنین اظهارنظری منطقی نیست
اما لازم است در مورد همین مثالی که زدید توضیح بدهم که انتخاب وزیر زن نمی تواند به تنهایی به معنای حرکت دولت در جهت احقاق حقوق زنان باشد. دقت کنید وقتی در جامعه ما هنوز زن طبق قوانین یک انسان کامل محسوب نمیشود، آیا انتخاب وزیر زن میتواند راهکار مناسبی برای برقراری برابری جنسیتی باشد؟ دولت از یک طرف با افزودن موادی به لایحه پیشنهادی قوه قضاییه بر ظلم و تبعیض علیه زن اصرار می ورزد و از طرف دیگر از زنانی که هیچگونه سابقه فعالیت و حتی یک سخنرانی در دفاع از حقوق زن و برابری جنسیتی ندارد را در کابینه خود به کار میگیرد. آیا این عمل متناقض جز توهین آشکار به فهم عمومی جامعه و عوام فریبی پیام دیگری دارد؟
ما در همگرایی جنبش زنان دو خواسته محوری پیوستن ایران به «کنوانسیون رفع همه گونه تبعیض علیه زنان» و بازنگری و اصلاح اصول 19، 20، 21 و 115 قانون اساسی به منظور گنجاندن برابری و عدالت جنسیتی را در فضای انتخابات مطرح کردیم. در این میان همه کاندیدا ها جز رییس کنونی دولت دهم یعنی آقای احمدی نژاد برنامه ي خود را درباره ي مسائل زنان بيان كردند و در مناظره نهایی میان نمایندگان همگرایی و نمایندگان کاندیداها تنها نمایندگان دو کاندیدا (آقایان موسوی و کروبی) در جلسه حضور داشتند که این دو کاندیدا هم اجرای اصول معطل مانده ي قانون اساسي و نیز الحاق به کنوانسیون را با حق تحفظ در مواردی که مغایر اصول شرع و قانون نباشد را وعده دادند. با این توضیحات میتوانم بگویم تنها کاندیدایی که ذره ای دغدغه زنان را نداشت ، آقای احمدی نژاد بودند که با داشتن وزیر زن مدعی برابری خواهی شد و فشار بر زنان را در کنار تشدید کرد
البته دولت دهم همچنان این رویکرد منتاقض را ادامه می دهد. به طوریکه به عضویت «کمیسیون موقعیت زنان» درآمده در حالیکه علیرغم تقاضاها و تلاشهای مدافعان برابری «کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زن» را امضا نمیک ند و در زمینه رعایت حقوق زنان به جامعه بین المللی متعهد نمی شود. این دولت تا جایي که توانسته با مفاد سند پکن مخالفت کرده و حاضر نشده هيچ نوع پاسخگویی به تعهدات خود در اجرای این سند داشته باشد اما عضو این کمیسیون شده است.
امیدوار بودم که ایران بصورت مشروط به عضویت این کمیسیون دربیاید. به عبارتی دیگر معتقد بودم اکنون که ایران علیرغم شیوه همیشگی اش که نهادهای بین المللی را بی ارزش می دانست یا حداقل این چنین وانمود می کرد، خواهان عضویت در یک نهاد بین المللی شده پس ما نیز خواهان این عضویت اما مشروط بر پایبندی ایران به پیمان های بین المللی حقوق برابر، بویژه به برنامه عمل کنفرانس پکن و پیوستن به «کنوانسیون رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان» باشیم که متاسفانه این هم نشد.
البته این تصمیم جمعی نبود و بنده تنها نظر شخصی ام را عرض کردم و بسیاری از فعالان به دلایلی در گام نخست کلا به عضویت ایران در این کمیسیون معترض بودند. اما درنهایت همه ما با هر هدفی اکنون در مسیر مشترک پیش می رویم یعنی تلاش برای حضور ایران در یک کمیسیون نظارتی و ارائه اسناد عملکرد دولت به موازات گزارشهایش در این کمیسیون.
 

  * نسخه اینترنتی این مصاحبه با اندکی تغییر منتشر شده است.